خیام در کوبا، در گفتگو با فرزند چهگوارا
گفتگو با عمر پریز گوارا
گفتگوگردان: مجیب مهرداد
در سال 2014 من با جمعی از نویسندهگان برای شرکت در برنامۀ ” برنامه بینالمللی نویسندهگان” به امریکا دعوت شدم. در آن برنامه از 31 کشور جهان شاعران و نویسندهگان دعوت شده بودند. با آغاز آشنایی ما با نویسندهگان کمکم با شماری از آنها پیوند دوستی ایجاد شد، در کنار نویسندهگان و شاعرانی از مصر، عراق، سوریه و عربستان سعودی که به لحاظ فرهنگی با ما نزدیک بودند و بیشتر باهم گرم میگرفتیم، نویسندهگان امریکای لاتین نیز خصلتهای فرهنگی ما را داشتند، به جز شماری از نویسندهگان خاور میانهیی و امریکای لاتین، اکثر نویسندهگانی که به این برنامه دعوت شده بودند سرگرم نوشتن پروژههایی در اتاق هایشان بودند، در این میان با شاعری از کوبا آشنا شدم که شبیۀ ما مقید به برنامۀ خاصی خودش را نمیساخت و اهل گرم جوشی و دوستی بود و از همان آغاز آشنایی با من پیوند دوستی ریخت، این نویسنده عمر پریز نام داشت و برای من عجیب بود که یک نویسندۀ کوبایی چگونه میتواند عمر نام داشته باشد. یک روز با نویسندهگان عرب دعوا داشت که نام من فارسی است و آنها می گفتند که نام تو عربی است، عمر از من پرسید که بیا برای اینها بگو که نام من فارسی است، من با لبخندی گفتم که بسیاری از نامهای فارسی عربی اند و نام من هم عربی است. او از نفوذ فرهنگ و زبان عربی در حوزۀ زبان فارسی آگاهی نداشت و برای همین تاکید داشت که نام او فارسی است تا اینکه با توضیح من از این تاکید دست برداشت، او آدمی خوش مشرب و اهل رفاقت بود و گاهی که به اتاقش سر میزدم سرگرم میدیتیشن به شیوۀ آیین بودایی بود، او به افغانستان علاقۀ عجیبی نشان میداد و شاید دوستیاش با من نیز ریشه در آن علاقه داشت.
او احمدشاه مسعود را میشناخت و دربارۀ او از من میپرسید. یک ماهی از برنامۀ ما گذشته بود که روزی سباتا موکای نویسندهای از افریقای جنوبی که امسال رمانش جایزۀ بهترین رمان افریقای جنوبی را برد و او هم گرم جوشتر از نویسندهگان اروپایی بود و طرح دوستی باهم ریخته بودیم نزد من آمد و با هیجان گفت، رفیقت را دقیق می شناسی؟ گفتم بلی یک شاعر و مترجم معروف کوبایی است. لبخندی زد و گفت نه او را نمیشناسی، او پسر چهگوارا است. از آنجایی که با چهگوارا از طریق خانواده از کودکیهایم آشنا بودم و به او علاقه داشتم من هم هیجان زده شدم. سباتا گفت که منتها او دوست ندارد که کسی با نام چهگوارا او را بشناسد و این هویتش را پنهان میکند. بعد برایم چند پیوندی را در انترنت فرستاد که دربارۀ نسبت او و چهگوارا نوشته شده بودند. فردای آن روز من در اتاقش از او پرسیدم که اگر از او سوالی بپرسم ناراحت نمیشود؟ برایم گفت تو هرچی بپرسی ازت ناراحت نمیشوم. من گفتم تو پسر چهگوارا هستی؟ لبخندی زد و گفت از کجا فهمیدی؟ من برایش گفتم حالا جوابم را بده، گفت بلی من پسر چهگوارا هستم ولی تو مرا با نام او نمیشناسی نه؟ گفتم من پیش از این ترا میشناختم و به کارهایی که کردی حرمت داشتم و تازه باخبر شدم که فرزند چهگوارای معروف نیز هستی.
پس از آن بود که او گاهگاهی از پدرش برای من قصه میکرد، او میگفت که در زمان جنگهای داخلی کوبا مادر او گویندۀ معروف رادیو در کوبا بوده است، چهگوارا برای مدتی با مادر او آشنا شده است و نتیجۀ آشنایی کوتاه چهگوارا با مادرش عمر پریز بوده است. عمر گفت که مادرش از طریق چهگوارا با عمر خیام آشنا شده است و چهگوارا شیفتۀ خیام بوده است و همیشه گزیدهای از رباعیات او را با خود داشته است. در این گفتگو عمر آنجایی که از آشنایی مادر و پدرش با خیام سخن میگوید منظور او چهگوارا و مادرش هستند. و آن کتاب ترجمههایی که گویا در کودکی در خانۀ آنها بوده، همان مجموعه رباعیات محبوب چهگورا بوده است.
او گفت زمانی که جوان شده بودم در محلهمان همه مرا بچۀ چهگوارا میگفتند تا اینکه رفتم و از مادرم پرسیدم این قصه چهگونه است. مادر عمر گویا پس ازچهگوارا شوهری داشته است که عمر را باهم بزرگ کرده بودند و عمر تصور میکرده که پدر واقعیاش او بوده است. او گفت که مادرم برایم گفت که تو پسرچهگوارا هستی و عمر گفت که پس از آن بود که گرفتاریهایم آغاز شد. عمر گفت پسران و دختران چهگوارا از او چند بار خواسته اند تا برای اثبات این مساله تست دی ان ای بدهد، اما عمر میگفت که من هرگز به چنین درخواستی پاسخ نگفتم و برایم هم مهم نبود، میدانستم که چهگوارا پدر من است و نمیخواستم این حقیقت را برای کسی اثبات کنم.
روزی که افغانستان میآمدم از من درخواستی کرد که ذکرش را اینجا خالی از لطف نمیدانم، گفت مجیب روزی اگر برنامۀ فرهنگیای در افغانستان شد که قرار بود نویسندهای را دعوت کنید مرا حتما دعوت کنی، چون دوست دارم آن سرزمین را از نزدیک ببینم.
امروز این مساله به عنوان یک حقیقت پذیرفته شده است و عمر پریز را فرزند شاعرچهگوارا در همه جا میشناسند. پس از آن عمر گفت که من بر اساس همین آشنایی خانوادهگیام با عمر خیام، بعدها به تحقیق دربارۀ شعر خیام پرداختم و رباعیاتش را در کوبا ترجمه کردم.
گفتگوی کوتاهی که در زیر میآید از روی گفتگوی ویدیوییای که با او داشتم پیاده شده است. من در آن سفر ریکاردری با خودم برده بودم و با آن ریکاردر گفتگوی کوتاهی با عمر انجام دادم که ویدیوی آن نیز به زودی در وبسایت خبرگزاری نشانه گذاشته خواهد شد. عمر پریز گوارا شماری از ترانههای خیام را با طبلی که در هنگام خواندن شعرهایش آن را مینواخت برای من اجرا کرد که در نسخه ویدیویی این گفتگو خوانندهگان آن را تماشا خواهند کرد.
متن گفتگو:
از کجا با خیام آَشنا شدی؟ چگونه خیام را کشف کردی؟ در این باره بگو، چرا خیام را دوست داری؟
عمر: ترجمۀ عمر خیام در میان کتابهای خانوادهگی ما بود، حتا از زمان تولدم کتاب او در خانۀ ما بود، ما نسخۀ کارلوس موتسیو از ترجمههای او را داشتیم. کارلوس مترجم ارجنتاینی بود که از روی نسخۀ فیتز جرالد خیام را به اسپانیایی ترجمه کرده بود.
در 1914 و در 1916 و 1925 در مادرید اسپانیا دو بار آن ترجمه را بازنگری کرده است. این کتاب در خانۀ ما دستیاب بود.
خیام را برای اولین بار در کودکیام خواندم.
گفتی که خانوادهات به خیام علاقهمند بودند.
بلی پدر و مادرم، برای همین نام من عمر است. بعدترها که بزرگتر شدم زمانی که ادبیات انگلیسی میخواندم با ترجمههای فییتز جرالد آَنا شدم. بعد یک دوستم از پاریس ترجمههای نسخۀ صادق هدایت از خیام را برایم آورد. بعد نسخۀ دیگری از این ترجمهها را یافتم، نسخۀ ترجمه فرزانه و ملاپلات که در سال 1993 ترجمه شده بودند.
در کدام سالها این ترجمهها را یافتی؟
در سال 1990 میلادی.
به کدام زبانها خیام را خواندهای؟
به انگلیسی، فرانسوی، اسپانوی و حتا ایتالیایی، هرجایی به دنبال خیام بودم. بعد بدون آنکه فارسی بدانم، تصمیم گرفتم مقالهای دربارۀ خیام بنویسم. دربارۀ ترجمههای خیام، و اینکه کدام ترجمه معتبرتر است، مترجمان مواضع گوناگونی داشتند به این معنا که مثلا آیا خیام یک صوفی است؟ آیا یک مسلمان بود؟ یک هدونیست بود؟ آِیا او یک شاعر رمانتیک بود؟
من فکر میکنم کلمۀ رمانتیک بیش از حد نیاز دربارۀ خیام استفاده شده است، بسیاریهاییکه خیام را خوانده اند او را یک رمانتیک میدانند. بعد تصمیم گرفتم این مقاله را{مقالهای دربارۀ ترجمههای خیام} بنویسم.
پرسیدی چرا خیام را دوست دارم.
از نظر من او یک روح آزاده است، هرچند ما دربارۀ او معلومات کافی نداریم. دربارۀ او حرفهای زیادی است، خیام ریاضیدان، خیام فیلسوف، شعرهای او برای عامه نبودند، چرا که شعرهای او با تفکر عام زمانش در یک کشور اسلامی در مغایرت قرار داشتند. خیام بیشتر به عنوان یک ریاضیدان و یک فیلسوف حرمت میشد، نه به عنوان یک شاعر، شعرهایش را او تنها برای دوستانش و دوستدارانش میخواند. این چیزی است که دربارهاش میدانیم، به هرحال، یک روح آزاده بود، او میگفت که میتوان به زندگی از چشم اندازهای گوناگونی نگریست، این حقیقت روی ترجمههایش هم اثر گذاشته است. شعر او به روی ترجمه باز است، هر مترجم میتواند این روح آزاد را به گونۀ ویژهای دریابد و در به فراخور ذایقۀ عام زمانش او را درک کند. چند سال بعد از نشر این کتاب{مجموعه مقالاتی که یکی از این مقالهها دربارۀ ترجمههای خیام است}، من در شهر هاوانا کارگاه ترجمه برگزار کرده بودم، یک دوست من گیتار مینواخت، در آن کارگاه ما روی شماری از رباعیات خیام کار کردیم تا آنها را به شکل سرود در بیاوریم.
آیا شما رباعیات او را به صورت چهار سطری ترجمه کردهاید؟
بلی اما بدون در نظر گرفتن قافیه در این رباعیات.
آیا ترجمههایی هم هستند که قافیهها را رعایت کرده باشند؟
بلی فکر میکنم ترجمههای فتیز جرالد قافیه دارند.
درزمانی که در آن کارگاه کار میکردیم به این فکر کردم که رباعیات خیام اساسن برای موسیقی سروده شدهاند، ما این موسیقی را اکنون در دست نداریم، اما فکر میکنم در زمانۀ خیام این رباعیات به گونۀ سرود سروده میشدند، ما نمیدانیم که آیا خیام اینها را برای موسیقی ایجاد میکرده است یا نه؟ این شعرها شبیۀ شعرهای سرگی یسنین روسی اند، یا شبیۀ شعرهای ونیسیوس برازیلی یا ژکپرهور فرانسوی، شاعرانی که کارهایشان معطوف به موسیقی اند، کلامشان برای درآمدن در کسوت سرود و آهنگ مساعد است و این شاعران سرود هم مینوشتهاند، فکر میکنم این رباعیات در آغاز باید سرود بوده باشند.
ما گفتیم چرا این رباعیات را به صورت آهنگی در نیاوریم، گفتیم باید قافیه هم به این رباعیات اضافه کنیم. نه الزامن به صورت قافیههای فارسیاش؛ (الف- الف –با – الف) بعد با گیتار و بونگو این کار را کردیم، تصمیم گرفتیم که این رباعیات را به صورت آهنگهای پاپ کوبایی در آوریم. فکر میکنم این ظرفیت در خیام هست، تا مردم هم بتوانند این ترانههایی را که با همه صراحتشان معانی دشوار دارند به نحوی دریابند و از آن لذت ببرند، ما فکر میکردیم این رباعیات مردم را شگفتزده میکنند و به فکر وا میدارند. چرا که خیام دستش را بر جوهر حیات و جوهر شعر گذاشته است. او یک شاعر عادی نیست که از کنار مسایل زندگی به سادهگی گذشته باشد.
سوال دیگری که میخواهم از شما بپرسم این است که چقدر خیام در آرژانتین و کوبا معروف است؟
خوب دو مسالۀ متفاوت اینجا هست، وقتی دربارۀ یک شاعر این همه تحقیق میشود، همه در جستجوی پیام اصلی اویند، اما میبینید که چیزهای متفاوت و زیادی از این تحقیقات بیرون میشود. خیام در کوبا مشهور نیست، کتابهایش یافت میشود، اما حتا شاعران او را نمیشناسند. برای همین من این مقاله را نوشتم.
آیا پس از نشر ترجمههای شما علاقهمندی به خیام در کوبا بیشتر شد؟
بلی آنها خیام را دوست داشتند، این کتاب من جایزۀ منتقدان را در همانسال از آن خود کرد، اما مردم سرود را دوست داشتند، هرجایی که آن را اجرای زنده کردیم مردم آن را دوست داشتند و پسندیدند.
دربارۀ رباعیات خیام بحثهایی زیادی است، اینکه واقعا کدام رباعیات از خود خیام بودهاند. مثلا فیتز جرالد شماری از رباعیات خیام را در هم آمیخته است، او مثلا از دو رباعی گاهی یک ترجمه واحد درآورده است.
این ظرفیت در رباعیات خیام وجود دارد و به خصوص اگر بخواهید سرودی بسازید میتوانید از رباعیات خیام، هرجایی را بردارید و با بخش دیگری از رباعی دیگر یکجا کنید و سرود خود را بسازید.