اهمیت مطالعه و عوامل وداع یک جامعۀ جنگزده با کتابخوانی
نویسنده: ابومسلم خراسانی
کتاب شیرازۀ تمدن امروزی است. در واقع تمدن جدید پنجسده پیش از امروز بر پایۀ علمباوری و کتابخوانی بنیاد گذاشته شده و فرانسس بیکن، فیلسوف تجربهگرای قرن هفدهم شعار داده است که «دانش قدرت است». شاید هیچ پدیدۀ به اندازۀ واژهها و کتابها سرنوشت بشر را دچار تحول و دگرگونی نکرده باشد. از اینرو، بزرگان تاریخ «کتاب» را بزرگترین دستاورد بشر میدانند که در جهان ماندهگار است و هیچ دستاورد دیگری با کتاب همطرازی کرده نمیتواند. بر پایۀ همین دستاورد است که عبدالعلی بازرگان، اندیشمند ایرانی میگوید که در دو دهۀ گذشته دانش بشری به اندازۀ عمر انسان در زمین پیشرفت کرده است.
باوجود چنین اهمیتی که کتاب در دنیای جدید دارد، کتاب و کتابخوانی در افغانستان رونق چندانی ندارد و کتابها در زیر آواری از گَرد و خاک و بیمهری در کنج قفسههای کتابخانهها میپوسند و سالهای سال دست ناخورده باقی میمانند.
پرسش اساسی این است که چه چیزی شهروندان افغانستان را با کتاب بیمهر کرده است و آنان با بزرگترین دستاورد بشری قطع رابطه کنند؟ چرا و چگونه است که دانشجویان دانشگاهها و نخبهگان سیاسی و فرهنگی جامعۀ ما با کتاب بیگانه شدهاند؟ عوامل این بیمهری تاریخی در چیست؟ وضعیت کنونی کتابنویسی و کتابخوانی در افغانستان با وضعیت گذشته تفاوت دارد، اکنون ما نماد از گذشتۀ خود هستیم و کتاب در تاریخ اجتماعی ما مورد بیمهری قرار داشته است.
عوامل بیشماری در پیوند به بیمهری مردم افغانستان نسبت به کتابخوانی وجود دارند که از این میان فقر اقتصادی، تحقیر علم در اندیشه الهیاتی، دید دشمنانگارانه به علم غرب و دیدگاه کارکردگرایانه به علم از عوامل درشت و جانداری هستند که رابطۀ شهروندان کشور را با کتاب به عنوان بزرگترین دستاورد بشر، دچار گسست، کممهری و در مواردی این رابطه را به دشمنی بدل کرده است.
فقر اقتصادی
جامعۀ افغانستان یک جامعۀ روستایی است که هنوز هم در قرن بیستویک مناسبات سنتی در آن حاکم است. فقر در این کشور بیداد میکند و ناداری و گرسنهگی زمینۀ اندیشه و تفکر را از عدۀ زیادی از شهروندان کشور گرفته است. علی شریعتی، دانشمند ایرانی روایت میکند که ابوذر غفاری جای گفته است: «در خانهیی که فقر داخل میشود؛ معنویت از دریچۀ دیگرش فرار میکند.» در واقع انسان گرسنه جز نان به چیزی دیگری نمیاندیشد. هرچند این دیدگاه در موارد «کلیگویی» است، اما مصادیق بیشماری در افغانستان دارد.
از درشتترین عوامل بیمهری نسبت به کتاب و کتابخوانی در افغانستان فقر است. دیوارنوشت جالبی در هرات توجهام را به خود جلب کرد. در یکی از دیوارهای شهر هرات نوشته شده بود: «با کتاب آشتی کنید.» زیر این دیوارنوشت کس دیگری نوشته بود: «ما نان نداریم». حالا بینانی و گرسنهگی در واقع مردم را در روستاهای کشور دچار قحطی اندیشه و تفکر و کتابخوانی کرده است. برای این که در نبود اندیشه، کتابخوانی معنایی ندارد و این هر دو لازم و ملزوم یکدیگرند. آمار سال گذشته نشان میدهد که 52 درصد شهروندان افغانستان زیر خط فقر زندهگی میکنند. این آمار در ذات خود نشان میدهد که فقر چگونه مجال تفکر و کتابخواندن را از مردم گرفته است.
تحقیر علم در اندیشۀ ما
ضربالمثل مشهوری است که میگوید: «دستم به آلو نمیرسد، آلو ترش است». این وضعیت دربارۀ علمباوری و کتابخوانی در افغانستان صدق میکند. ما یک دیدگاه تحقیرآمیزی نسبت به کتابخوانی و علماندوزی داریم و در بیشتر موارد این دو پدیده را به دید تحقیرآمیز و فروکاستگرایانه نگاه میکنیم. این دیدگاه در اندیشۀ الهیاتی ما بیشتر نمودار پیدا میکند و روحانیون ما بیشتر با توسل به حرف مولوی که گفته بود: «پای استدلالیان چوبین بود» در رد عقل و منطق و کتاب و علم دست مییازند. هرچند حرف مولوی تعبیر دیگری دارد، اما وضعیت کنونی در جامعۀ ما همین است.
ما شهروندان افغانستان که علم نداریم و اندیشه در سرزمین ما خشکیده است، بر پایۀ همان ضربالمثل دچار توهم تحقیرگرا نسبت به کتاب و علم شدهایم. از سوی دیگر علم امروزی بیشتر دستاورد غربیهاست و حجم دشمنی و ستیزی که با غرب در ضمیر ما به وجود آمده است، ما را با کتاب و دستاورد غربیها در عرصۀ علم بیباور و توهمزا کرده است. دیدگاه تحقیرآمیز، یکی از دلایل اصلی بیمهری و عدمآشتی با کتابخوانی در بین مردم افغانستان است. ما هنوز به اهمیت کتاب پی نبردهایم و نفهمیدهایم که کتابخواندن از نخواندن بهتر است و علم از جهل ارزشمندتر.
دیدگاه کارکردی به علم
به صورت عموم، جامعۀ ما نگاه کارکردی به علم و کتاب دارد. ما علم و کتاب را برای فهمیدن نمیخوانیم، برای پول پیدا کردن ورق میزنیم و در مواردی که به یکبارهگی کتابخوانی را شروع میکنیم، برای ما پول و منزلت مادی نمیآورد؛ از این دلسرد میشویم. نگارنده بارها از زبان دانشجویان شنیده است که میگویند، وقتی رسیدن به یک مقام و جایگاه بستهگی به پول و واسطه دارد، پس چرا کتاب بخوانیم؟ این نگاه کارکردگرایانه به علم و کتاب، شهروندان افغانستان و به ویژه دانشجویان را از کتابخوانی دلسرد کرده است.
در حقیقت علماندوزی و کتابخوانی برای فهمیدن است؛ نه برای پولاندوزی. جامعۀ ما باید در نوع نگاهشان نسبت به علم، کتابخوانی و اندیشهگستری تغییری به میان بیاورند و کتاب را برای فهمیدن بخوانند. پولاندوزی هدف اصلی کتابخواندن نیست و تغییر رویکرد مردم به کتاب و علم نیاز به پشتکار و وقت زیاد دارد. نگارنده باور دارد که عوامل دیگری مانند بیسوادی، جنگ، ناامنی، فرهنگ و خلقیات نیز در بیمهری مردم نسبت به کتاب و کتابخوانی نقش دارند، اما سه عامل بالا از درشتترین عواملی شمرده میشوند که شهروندان کشور را با کتاب بیگانه ساخته است.