جیوپولیتیک افغانستان و مسأله تعامل فرهنگی
نویسنده: ابومسلم خراسانی
فرهنگ در ذات خود شیرازۀ یک کشور را تشکیل میدهد. آنتونیو گرامشی، پژوهشگر وابسته به مکتب فرانکفورت برخلاف کارل مارکس، فیلسوف آلمانی و نظریهپرداز جهانبینی مارکسیسم که زیر ساخت و زیربنای جامعه را اقتصاد میدانست، فرهنگ را زیر بنای جامعه میداند و تأکید میکند که فرهنگ پیش برندۀ توسعه و تغییر در یک کشور میباشد. به باور او، این فرهنگ است که ماهیت جامعه را تبیین و مراودههای سیاسی – اجتماعی یک کتلۀ سیاسی را تنظیم میکند و بر همۀ جوانب زندهگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه تأثیری به سزا و غیرقابل انکاری دارد. در واقع او در مفهوم «زیربنا و روی بنا» مکتب مارکسیسم، فرهنگ را زیربنای جامعه میداند. فرهنگ در دنیای کنونی به قدری اهمیت دارد که سامول هانتنگتون، نظریهپرداز امریکایی در اواخر قرن بیستم مسأله برخورد تمدنها و فرهنگها را مطرح کرده و میگوید که جنگ بعدی جهان، جنگ فرهنگها و تمدنها خواهد بود. از اینرو، تضاد و تعامل فرهنگها چه در سطح محلی کشورهای مانند افغانستان و چه در سطح جهانی، اهمیت ویژهیی دارد و تعیینکنندۀ وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورها است.
با این بیان، افغانستان با یک مشکل اساسی روبهرو است که این چالش را از یکسو میتوان جبر جغرافیایی نامید و از سوی دیگر میتوان سیاستهای فرهنگی سیاستمداران فرهنگستیز افغانستان که همیشه از تنوع و تکثر استفادۀ سیاسی و منفی میکنند، را مقصر دانست. در مسألۀ تعامل فرهنگی و استفادۀ مثبت از تنوع و تکثر، افغانستان دو مشکل اساسی در پیشرو دارد که یکی آن طبیعی و دیگری سیاسی- فرهنگی است. هر دوی این مولفهها به عنوان متغیرهای اساسی در عدم تعامل فرهنگی و طبع آن عقبمانی فرهنگی، توسعه نیافتهگی، ستیز و خشونت نقش مهم و اساسی دارند.
مسألههای اجتماعی عوامل متعددی دارند که بسیار پیچیده و تو در توست و باید مسألههای اجتماعی مانند قومگرایی، خشونت و تعصبهای زبانی و فرهنگی را از زاویههای متعددی دید و از ابعاد متفاوتی نظر موشکافانهیی به آن افگند تا از یکسو این مسأله حلاجی شود و از سوی دیگر راهکار بیرونرفت از حالت موجود و رسیدن به حالت مطلوب را دریافت. از این میان، مسأله تعامل فرهنگی و نقش آن در توسعهیافتهگی، تماس و همگرایی در افغانستان مهم است و باید روی آن پژوهشگران و سیاستمداران تمرکز کنند.
جیوپولیتیک افغانستان
افغانستان جغرافیای کوهستانی دارد. رشتههای کوههای بلند و پوشیده از برف، افغانستان را از هم جدا کرده و دشتهای سوزان و تپههای خاکی در واگرایی جغرافیایی تأثیر عمیقی گذاشته است. کوه هندوکش به عنوان بزرگترین سلسله کوههای مرتفع و بلندی که از آن به «بام دنیا» نیز یاد میشود، شمال و جنوب را از هم جدا کرده است. از سوی دیگر، ترانزیت مواصلاتی و نبود راههای عمومی در عدم همگرایی و تعامل فرهنگی افغانستان نقش بسیار موثری دارد. جغرافیای کوهستانی افغانستان و جلگههای پوشیده از برف، مردم افغانستان را جنگجو، سازشناپذیر و ماجراجو به بار آورده است و جای تعامل را به تقابل، سازش را به ستیز و همگرایی را به واگرایی واگذار کرده که برای تعامل فرهنگی و روابط دوجانبۀ اقوام متفاوت در افغانستان زیانبار و بحرانآفرین است.
مردم افغانستان از فرهنگها، عادتها، رسم و رواجهای همدیگر بیگانهاند و حتا عشیرهها و زیرمجموعههای یک قوم چنان از هم دور افتادهاند که کمتر تعامل، گفتوگو و فهم از فرهنگهای درونگروهی قبیلهها و طایفههای خودشان دارند. بخشی از این ناآگاهی، تقابل و عدم تعامل فرهنگی به جزیرههای دور افتادۀ اقوام به جبر جغرافیایی مربوط میشود.
از همین روست که داوود عرفان، پژوهشگر و سیاستپژوه، فرهنگ سیاسی افغانستان را «فرهنگ جزیرهیی» لقب داده و واگرایی، گسست، انسداد، خشونت و سازشناپذیری را از مولفههای این فرهنگ میداند که به باور نگارندۀ این مطلب، بخشی از این مولفهها به فزیک کوهستانی افغانستان برمیگردد. موقعیت جغرافیایی افغانستان مانع مراودههای فرهنگی و تعامل فرهنگی میان اقوام شده و این طور در گسست و انسداد نقش اساسی دارد. تعامل فرهنگی میتواند تنشها را به کنشهای مسالمتآمیز و خشونت را به تعامل تبدیل کند، فرهنگ جنوب و شمال را با هم تعامل داده و این طور بر همگرایی و اتحاد کمک فراوان کند.
باوجود رشتههای کوههای مرتفعی که مانعی را در تعامل فرهنگی ایجاد کرده است، سیاستهای فرهنگی مبتنی بر تعامل فرهنگی و همگراییهای اجتماعی میتواند این مشکل را برطرف بسازد. قومهای ساکن در افغانستان و تکثر فرهنگها بخشی از زیباییهای برجستۀ افغانستان است و این اقوام اگر بتوانند راههای تعامل و همگرایی را به پیش بگیرند، قطعاً به توسعه و شکوفایی افغانستان خواهد انجامید.