در برزخ ماندن یا برگشتن؛ حکایت دختران دانشآموختۀ افغانستان در بیرون از کشور
برای دختران دانشآموخته و خارج دیدۀ افغانستان زندهگی به سه بخش متفاوت تقسیم میشود. سرخوردهگی از خاطرات گذشته، اضطراب روزهای حال و ترس از تکرارِ دورانِ سرخوردهگی و محدودیتهای اجتماعی در آینده. این دخترانی که با همۀ توان تلاش کردند فرصتی برای آموزش در بیرون از کشور را به دست بیاورند به ویژه در کشورهایی که آزادی بیشتر برای دختران و زنان قایل هستند، اکنون اما پس از پایان دورۀ دانشجویی از این کشورها بیرون شدهاند و بودن در افغانستان نیز برایشان دلگرمکننده نیست.
دخترانی که جامعۀ میزبان، دیدشان را نسبت به زندهگی عوض کرده است و پس از سالها تحمل محدودیت، آزار و تبعیض جنسیتی در سرزمین مادری، دیگر بازگشت به گذشته را نمیپذیرند و میگویند که آنان زاده شدهاند که زندهگی کنند، نه این که اسارت را تحمل کنند.
نیلوفر ابراهیمی نمونهیی از نسل جدید دختران افغانستان است. کسی که پلههای موفقیت و دورۀ دانشجویی را آهستهآهسته پیموده است و حالا پس از پایان دورۀ ماستری، بین ماندن در کشور میزبان، رفتن به کشورهای پیشرفتۀ دیگر و بازگشت به سرزمین اصلیاش در تردید است. این دختر جوان بیستوچهار بهار زندهگیاش را صرف مبارزۀ نفسگیر با محدودیتهای حاکم بر زنان افغانستان کرده و تنها دو سال میشود صدای شلیک گلوله را نشنیده و پیش روی او بدن کسی بر اثر انفجار تکه تکه نشده است. نیلوفر که اکنون روزهای پس از پایان ماستری خود را در هند سپری میکند، میگوید که درست هنگامی که سراسر وجودش از شور و شوق بازگشت به وطن پر میشود، ناگهان حزن و اندوهی عمیق از دشواریها و محدویتهای موجود برای زندهگی و فعالیت زنان در افغانستان او را دربر میگیرد.
«بمانم؟ برگردم؟ به کشور دیگری مهاجرت کنم؟ و چگونه به نجات دختران سرزمین خودم در برابر افراطیون مذهبی کمک کنم؟» اینها گزارههایی هستند که هر روز در ذهن نیلوفر ۲۶ ساله تکرار میشوند. هرچند وطن برایش کمتر روزهای خوشی را رقم زده است، اما در برابر هموطنانش هنوز احساس مسوولیت میکند. او میگوید، هنگام به دنیا آمدن پیش از شنیدن لالایی مادر، صدای شلیک راکت و گلوله گوشهایش را آزرده است.
نیلوفر از دخترانی است که تا سن پنج سالهگی لباس پسرانه میپوشید تا از یکسو مادر و پدرش کمتر با حس کمبود پسر در خانواده سر کنند و از سوی دیگر خود او نیز از فرصت برابر با پسران هنگام حضور در کوچه و محیط برخوردار باشد.
پس از چند سال بیخبری از نیلوفر، فرصتی شد تا با او دربارۀ روزهایی که پس از پایان دورۀ ماستری در شهر «بنگلور» هند سپری میکند، صحبتی داشته باشم. گفتوگویی که نا خودآگاه ما را به دوران حضورش در هرات و روایتهای او از آوان کودکی در کابل، برد. خانم ابراهیمی در پاسخ به این پرسش که از چه زمانی تفاوت دختر بودن با پسر بودن را احساس کرد است، به سالهای زندهگی اش در کابل اشاره میکند و میگوید هنگامی که صنف چهارم مکتب بود حس کرده است که افراد جامعه تفاوتی بین دختران و پسران قایل هستند. نیلوفر از آن دوره خاطرات خوشی ندارد و میگوید آزارهای کلامی پسران در کوچههای کابل و در مسیر مکتب چنان حس قربانی بودن را در او تقویت کرده بود که فکر میکرد تحمل این شرایط، سرنوشت محتوم همۀ زنان است.
اما درست هنگامی که توانست شرایط را با مبارزه و تلاش تغییر دهد، کوچیدن نیلوفر و خانوادهاش به هرات، بار دیگر او را با دشواریهای جدیتری روبهرو ساخت. دشواری پذیرفتن شهری با محدویتهای بیشتر اجتماعی و پوشش ویژه و سنگین برای دختران و زنان. آن چنانی که او میگوید، روزهای نخست حضور در هرات برای نیلوفر به شدت شوکآور بوده و ماهها و حتی چند سال طول کشید تا او با شرایط موجود در این شهرِ به شدت سنتی، کنار بیاید.
نیلوفر میگوید بدون حمایت دوامدار خانوادهاش هرگز نمیتوانست با شوک فرهنگی ناشی از کوچیدن آنان به هرات کنار آید. شهری که به دلیل فعالیت گروههای متعدد تندرو مذهبی، فرصت چندانی برای پرورش و رشد دختران به خانوادهها نمیدهد و کمترین تلاش برای تغییر و اعتراض به شرایط موجود با واکنش تند این گروهها مواجه میشود.
گروههای تندروی که روزبهروز در حال قدرت گرفتن هستند و انفعال دولت و مسوولان در برابر آنها بیشتر از پیش محرز میشود. اما تنها تحمل این محدودیتها نبود که از نیلوفر دختری موفق، پر تلاش و مبارز ساخت. کار در گارگاه قالینبافی در همان دورۀ کودکی، تلاش یک دختر کوچک برای اقتصاد خانواده نُه نفریاش بوده است.
نیلوفر میگوید که رفتهرفته توانست با تلاش و مبارزه راه خود را پیدا کند و همزمان با کسب دانش در مکتب و دانشگاه، در رسانههای محلی هرات سرگرم اجرای برنامههای مختلف شود. او باور دارد که تجربۀ تحصیل و کار همزمان باعث شد تا فرصت تحصیل رایگان در کابل و سپس ماستری در کشور هندوستان را به دست بیاورد. اکنون اما که دورۀ ماستری را عقب گذاشته است، فکر بازگشت به هرات و تحمل دوبارۀ محدویتهای حاکم بر این شهر، گاه زانوان او را سست میکنند و تردیدهایش را شدت میبخشند.
خانم نیلوفر میگوید که خاطرات تلخی از سالهای حضور در هرات دارد، سالهایی که گاه برای یک قدم زدن ساده مجبور بود تا از دوستان و نزدیکانش بخواهد با او همراه شوند. در غیر این صورت تحمل آزارهای کلامی مردم برایش امر سادهیی نبوده است. او میافزاید که در روزهای حضورش در هرات گاهی که هدفون (کوشکی موبایل) را به گوش داشت، چنان صدای آهنگ موبایل خود را بلند میکرد که صدای عابران را نشنود. رفتارهایی که ماهها است در کشور هند تجربه نکرده است و وجود آزادی بیحد و حصرِ اندیشه، فکر و نبود نگاههای تبعیضآمیز قومی، مذهبی و زبانی در این کشور بازگشت به افغانستان را برای او بیجاذبه جلوه میدهد.
اما مگر میشود از ریشهها جدا شد؟
برای نیلوفر، افغانستان حکم ریشهیی را دارد که ادامۀ حیات او وابسته به این سرزمین مادری است. نیلوفر میگوید که رفتن به کشور دیگری و ماندن در آنجا برای او به معنای نبودن است و تعبیرِ بریدن از ریشه، اما او باور به تغییر دارد.
این دختر جوان هراتی میگوید که میخواهد دوباره به کشورش برگردد و با دانش، تجربه و آموختههایش به دختران سرزمین خود کمک کند تا از این وضعیت نا بهنجار و عادت به قربانی بودن خود را نجات دهند. زنانی که شماری از آنان باور کردهاند که سرنوشتی جز این نمیتوانند داشته باشند و گروهی دیگری آنان نیز ناخودآگاه با عاملان این شرایط دشوار همراه شدهاند.
اما آنچه به عنوان چراغ امید برای نسل سوختۀ دختران این سرزمین عمل میکند، حضور دختران و زنان تحصیل کردهیی است که مانعی هستند در برابر زیاده خواهیهای گروههای رادیکال مذهبی در هرات. دخترانی که هر روز بر تعدادشان افزوده میشود و قدرتشان غیرقابل انکار است.