رابعه: اگر از روستا فرار نمیکردم پسرم اکنون طالب بود
جنگ تنها ویرانگری و خشونت نیست، بلکه پیامد جنگ بیشتر رنجهایی است که آدمها ناگزیر یک عمر آن را بر شانههای خود حمل کنند و کابوس جنگ در ذهن آگاه و ناخودآگاهشان جایگزین رویدادها و اتفاقهای خوش میشود. رنج مهاجرت، رنج بیپناهی، رنج بیپدری، درد بیمادری و بیفرزندی پیامدهای جنگ هستند که شوربختانه از یک دهه به اینسو باشندهگان ولایت فاریاب نیز با آن زندهگی میکنند.
شیرمحمد، سرباز پولیس چهار سال پیش در یک زمستان سرد در جریان نبرد با گروه طالبان در ولسوالی گرزیوان ولایت فاریاب جان باخته است. به گفتۀ مقامهای پولیس، او در این روز مسوول یکی از پاسگاههای پولیس در روستای «تگابشان» بوده است. از او یک خانوادۀ هفت نفری به جا مانده است. بزرگترین فرزند شیرمحمد آن گاه هشت سال داشت. اکنون از درگذشت این سرباز پولیس چهار سال میگذرد. خانم و فرزندانش سرنوشت غمانگیزی را به امید روزهای خوب و آیندۀ درخشان پشت سر گذاشتهاند و از روستای «درۀ شاخ» ولسوالی گرزیوان ولایت فاریاب تا شهر شبرغان، مرکز ولایت جوزجان صدها کیلومتر را به آرزوی زندهگی بهتر پیمودهاند.
رابعه، خانم شیرمحمد و مادر شش فرزند در گفتوگو با خبرگزاری نشانه، چهار سال زندهگیاش را چنین روایت میکند: «پس از مرگ شوهرم، روزبهروز زندهگی در روستا برای ما سخت میشد؛ تا جایی که طالبان مسلح که بیشتر شان باشندهگان روستای ما بودند، میخواستند که فرزند بزرگم را از من بگیرند و به گروه خود اضافه کنند.» او میافزاید: «اگر از روستا فرار نمیکردم، پسرم را نیز طالب میساختند.» به گفتۀ خانم رابعه، شوهرش بارها در برابر حملات گروه طالبان از روستایشان دفاع کرده بود تا جایی که گروه طالبان با او سر کینه و نفرت را گرفتند و سرانجام برای دفاع از وطن قربانی شد.
رابعه اضافه میکند: «شوهرم برای من آدم مهربانی بود، اما در برابر طالبان خیلی سرسخت بود.» او تأکید میورزد که یکدندهگی و سرسختی در برابر طالبان، جان شوهرش را گرفته است. در ادامه، اشکهای رابعه و پسر بزرگش جاری میشود. او میگوید که شبانه با شش فرزند و یک پیراهن از روستا فرار کرده است تا زندهگی فرزندانش را نجات بدهد و اکنون از زندهگی فقیرانه در شهر شبرغان راضی است.
خانم رابعه قالین میبافد و پسر 12 سالهاش در پهلوی کار، درس نیز میخواند. اما هنوز در خوابهایشان کابوس جنگ و تابوت پدر این خانواده جریان دارد. رابعه میگوید «افتخار میکنم که من را به نام خانم یک سرباز میشناسند.» به باور او، جنگ راهحل هیچ مشکلی نیست. چون در جنگ زنان بیشوهر و فرزندان بیپدر میشوند.
احمدناصر، پسر بزرگ این سرباز اکنون دوازده سال دارد دانشآموزش صنف پنجم مکتب است. او با جمعآوری آشغالی و رنگکردن بوتها در شهر در تأمین نفقۀ خانواده با مادر قالین بافش همکاری میکند. احمدناصر چندی پیش برای یک روز به گونۀ نمادین «سرپرست ریاست حفاظت از محیط زیست» ولایت جوزجان نیز گماشته شد. او میگوید: «هنوز مرگ پدرم به یادم است، وقتی که تابوت پدرم را آوردند، گریه میکردم.» این پسر دوازده سالۀ این سرباز جان باخته حالا از مهر پدرش محروم شده است.
اعضای خانوادۀ شیرمحمد میخواهند با همۀ ناملایمتهای روزگار که از جنگ نصیبشان شده است، مبارزه کنند و رنجها و کابوسهای جنگ را به چالش بکشند. پسر بزرگ این خانواده میگوید: «درس میخوانم، کار میکنم و شاگرد اول کورس ما هستم.» او نیز همانند بسیاری از پسران جنگدیدۀ دیگر که گاهی موسسههای خیریه دستشان را گرفته است، میگوید که پس از پایان تحصیل میخواهد برای کودکان یتیم و جنگزده، یک موسسۀ خیریه بسازد. زیرا به باور او، فرزندان جان باختهگان نیروهای امنیتی باید زیر چتر مهربانی جامعه بزرگ شوند و سرگردان پیدا کردن غذا برای شب نباشند.
با این همه، مسوولان امنیتی ولایت فاریاب شیرمحمد را یک قهرمان دلیر عنوان میکنند که نبرد با دشمن جان باخته است. کریم یورش، سخنگوی پولیس فاریاب میگوید که شیرمحمد در سال 1395 در جریان نبرد با گروه طالبان در روستای «تگابشان» در ولسوالی گرزیوان این ولایت جان باخته است. به سخن او، گروه طالبان بارها بر خانههای سربازان امنیتی در روستاهای این ولایت حمله کردهاند و جان هزاران سرباز پولیس را گرفتهاند.