غیبت کثرتگرایی فرهنگی در گفتمان سیاسی و راه دشوار ملتسازی در افغانستان
یادداشت: خبرگزاری نشانه در نظر دارد به منظور بررسی ریشههای عدم پاگیری هویت ملی، علل و عوامل آن در افغانستان و دریافت راهچارههای آن، این بحث را به عنوان یگانه بحث محوری در روند ملتسازی در کشور و عدم توفیق نخبهگان سیاسی و مسوولان امور دنبال کند.
در این مبحث کلیات غیبت کثرتگرایی فرهنگی در امر شکلگیری هویت ملی و تقویت روحیۀ ملی به بررسی گرفته شده است و در مباحث بعدی به بررسی علل و عوامل ناکامی تلاشهای ملتگرایی در افغانستان و لزوم بازنگری این تلاشها در سایۀ تجربههای جهانی به بررسی گرفته خواهد شد.
بخش نخست؛ کثرتگرایی فرهنگی و معمای وحدت ملی در افغانستان
افغانستان با تعدد قومی و مذهبی، تکثر زبانی و تنوع فرهنگی یکی از کشورهایی است که در توالی تاریخ تلاشهای ملتسازی پیوسته با ناکامیهای گسترده روبهرو بوده است. حتا رهبران سیاسی و نخبهگان فرهنگی در دو دهۀ پسین با حمایت جامعۀ جهانی نه تنها این که در زمینۀ تحقق این امر توفیق چندانی نداشتند، بلکه با تلاشهای انحصارگرایانه زمینهساز ایجاد شکافهای عمیقتری نیز شدهاند.
از مهمترین اهداف جامعۀ جهانی در افغانستان پس از سقوط رژیم طالبان، افزون بر مبارزه با تروریسم و مواد مخدر، ایجاد یک دولت ملی و دموکراتیک بود. اکنون که پس از نزدیک به دو دهه زنگ خروج نیروهای خارجی از این کشور نواخته میشود، حکومت افغانستان در زمینۀ ملتسازی و ایجاد یک دولت ملی بر پایۀ ارزشهای دموکراتیک چندین گام به عقب رفته است.
مسألۀ ملی در افغانستان، یکی و در عین حال از مهمترین نزاعهای درازدامن و معمای حل ناشدنی بوده است که ریشه در انحصارگرایی، یکسانسازی اجباری، هویت ستیزی و سر انجام نفی کثرتگرایی در گفتمان سیاسی – اجتماعی و فرهنگی این کشور دارد.
کثرتگرایی و احترام به گوناگونی و چند گانهگی فرهنگی و زبانی و پذیرش خرده هویتها و خرده فرهنگها از مهمترین سنگبنای ایجاد حس تعلق شهروندی در ارتباط با دولت است که با محور قرار گرفتن فرد با همۀ تعلقات هویتی، فرهنگی و زبانی در این ارتباط به دور از هرگونه اکراه و اجبار به ادغام و استحاله از سوی حکومت اساس روحیۀ ملی گذاشته میشود و به تبع آن گروههای سیاسی، فرهنگی و زبانی بر محورهایی که منافع عمومی به دور از تعلقات نژادی و قومی بنا شده است، گرد هم میآیند.
حس تعلق فرهنگی، زبانی و تاریخی گروههای قومی در چارچوب یک جغرافیا نسبت به یکدیگر در صورتی که مبانی سیاسی و اقتصادی هم به عنوان محورهای هویت ملی عمل کنند و دولتهای دموکراتیک به دور از مرزبندیهای قومی، زبانی، فرهنگی و نژادی با رعایت حقوق شهروندی و برابری با شهروندی در ایجاد یک هویت ملی متعلق به تمام خرده هویتها موفق درآیند بازهم به دلیل نفی و عدم توجه به هویتهای متکثر در زمینۀ ایجاد هویت ملی و وحدت ملی ناکام عمل کرده است.
تجربۀ ملتسازی در کشورهای مانند فرانسه، ایالات متحدۀ امریکا، آلمان و مالیزی نشان میدهد که این کشورها هنوزهم در ادامۀ راه تکامل ملتسازی قرار دارند و تا هنوز ملت به مفهوم مدرن آن در این کشورها شکل نگرفته است.
تلاشها برای ادغام گروههای قومی مهاجر بر بنیاد «نظریۀ دیگ هفت جوش» در فرهنگ امریکایی به ناکامی انجامید و گروههای مهاجر از کشورهای آسیایی، اروپایی و دیگر نقاط جهان نتوانستند که حس تعلق خود را به فرهنگهای بومیشان قطع کنند.
پس از آن بر اساس نظریۀ «ظرف سلاد» که گروههای قومی بتوانند با حفظ هویتهای فرهنگی و قومی خود در چارچوب یک دولت زندهگی کنند و از یک هویت برتر بر ساختۀ دولت هم پیروی کنند، منجر به شکلگیری جزیرههای از هویتهای زبانی و فرهنگی شده که معادلۀ هویت را پیچیدهتر ساخته است.
هم اکنون با وجود پهن شدن دامن کثرتگرایی و زمینهسازی برای رشد فرهنگهای متنوع، بسیاری از گروههای مهاجری که از دیگر نقاط جهان به این کشور آمدهاند در زیر سلطۀ زبان، تاریخ و فرهنگ امریکایی زندهگی میکنند. حتا اگر تاریخ را به عنوان یکی از مولفههای پیوند دهندۀ هویت ملی برشماریم، در امریکا تاریخ این کشور از تبعیض و ستم میان سفید پوستان و سیاه و سرخ پوستان امریکایی موج میزند.
در آلمان هماکنون زبان آلمانی به عنوان یکی از مولفههای عمدۀ هویت ملی و فرهنگی است، در حالی که گروههای قومی، فرهنگی و زبانی زیادی در این کشور زندهگی میکنند که حس تعلقشان به فرهنگ و زبان بومیشان به قوت تمام وجود دارد و این رویکرد نتوانسته گروههای قومی، زبانی و فرهنگی را نسبت به ارزشهای فرهنگیشان بیگانه بسازد.
سی دبلیو واتسون، در کتاب کثرتگرایی فرهنگی به نقد رویکردهای ملتسازی و ایجاد هویت ملی توسط دستگاه دولت پرداخته است. آقای واتسون در این کتاب میگوید، اگر ملتی دارای جامعۀ چند فرهنگی باشد و فردی متعلق به آن جامعه ببیند که احساس او از ارزش خودش با هویت فرهنگیاش پیوند ناگسستنی دارد، در این صورت دولت اگر بقای ملت را میخواهد، میتواند یکی از دو کار زیر را انجام دهد: یک کمر به نابودی بُعد چند فرهنگی جامعه ببندد و همۀ فرهنگهای دیگر را غیر از یکی که حاکم خواهد شد، ریشهکن کند و دوم میتواند از راه حل جانشینی استفاده کند و کثرتگرایی فرهنگی را تشویق کند تا شهروندان متعلق به فرهنگهای گوناگون به داشتن حس تعلق نسبت به هویتهای فرهنگیشان با دیگر گروههای فرهنگی به شهروندی مشترک بپیوندد.
رویکرد نخست که در تلاش یکسانسازی قومی و هویتی است در تاریخ بشر تبعات ویرانگری داشته است که نمونههای بارز آن را میتوان در قرن بیستم از نسل کشی یهودیان گرفته تا تصفیۀ قومی در یوگوسلاوی سابق و خشونتهای خونین افریقای مرزی مشاهده نمود.
با آن که تجربۀ ملتسازی و یکرنگی ملی در جهان و حتا در کشورهای پیشرفته هنوز هم در ادامۀ راه است و تلاشهای به ظاهر مادیگرایانه و صورت مأبانه مانند ایجاد محورهای اقتصادی، سیاسی و حقوقی برای شکلگیری هویت ملی نتوانسته گره از کار فروبستۀ چندگانهگی هویتی و فرهنگی باز کند، اما در مقایسه به کشورهای رو به توسعه این توفیق را داشتهاند که بسیاری از موارد محلهای نزاع را در جوامع چند قومی و چند فرهنگی تا اندازهیی از میان بردارند.
در جوامع چند فرهنگی، طبقات اجتماعی غیر از طبقۀ حاکم در صورت که احساس قدرتمندی نکنند و خود را طردشده ببینند آن زمان امکان شکلگیری روحیۀ ملی وجود ندارد، زیرا در سایۀ انحصار و اجبار فقط خشونت است که زاده میشود. «کثرتگرایی زمانی سر بر میآورد که طبقات اجتماعی نامسلط نسبتاً قدرتمند باشند» فر کلاف، نورمن، 1379 ص، 95.
بر بنیاد این نوع نگاه تا زمانی که طبقات اجتماعی احساس قدرتمندی پیدا نکنند، خبری از شکلگیری کثرتگرایی فرهنگی در جوامع چند فرهنگی نیست. تلاش برای ایجاد جامعۀ تک فرهنگی عمدتاً از طریق دولت به هدف ایجاد هویت ملی برخاسته از هویت دستگاه قدرت حاکم نه این که به همپذیری ملی کمک نمیکند، بل با ایجاد شکافهای عمیق زمینهساز انباشت عقدههای انتقامجویانه فراهم میسازد و در نهایت سر از خشونتهای خونین در خواهد آورد.
اگر در جامعهیی نمادهای هویت بومی که وزن ایدیولوژیک دارند و دستگاه حاکم تلاش کند تا یکی از این هویتها را در زمینۀ ایجاد هویت ملی استفاده کند و ماشین وحدتسازی را به سخن واتسون با سوخت قدرت نظامی به چرخش در بیاورد، با از میان رفتن قدرت حاکم زمینه برای انتقامجویی هویتهای فرهنگی نادیده گرفته شده، فراهم خواهد شد.
«اگر دولت نتواند روی مدارای فرهنگهای چندگانه در درون جامعه حساب کند و زود نجنبد تا اهداف مشترک ملی را توضیح دهد و هدفگیری سرکوبگرانۀ اقلیتها را ریشهکن سازد (که در بسیاری دولتها عکس این کار را انجام میدهند، به این امید که با سپر بلا قرار دادن فلان یا بهمان مقصر جعلی بتوانند انتقاد را از خود شان بگردانند)، آن وقت ملیتگرایی فرهنگی و بیگانهترسی احتمالاً باعث بروز حوادث زشتی خواهد شد که خردههویتهای دیگر را به قربانیان خشم نژاد پرستانه تبدیل خواهد کرد». واتسون، 1949- ص، 58
ترس از دست رفتن فرهنگ ملی تصویری است که یک ملت از خود دارد؛ گویش ملی، یا اصول و اعتقادهای ملی، از باور استورهیی در این باره ناشی میشوند که حس اعتماد به نفس و مجموعۀ ارزشهای اخلاقی و اصول سیاسی متعلق به شخصی که میخواهد آنها را به سبب خوب بودن ذاتیشان به نسلهای آینده منتقل کنند، ظاهراً در معرض خطرند.
در روند ملتسازی مدرن توجه به شخص به عنوان شهروندی که متعلق به زبان، تاریخ، فرهنگ و نژاد مشخصی است اولویت دارد تا فرد مطمین شود که در جغرافیای زیست او ارزشهای متعلق به او محترم شمرده میشود و به این ترتیب حس ملی در روایتهای کلان با توجه به این که نادیده گرفته نشده است، شکل میگیرد.
آن جا که واتسون میگوید :«بحران ملت به این معنا یک بحران شخصی است که مجموعۀ باورهای خود شخص و لذا حرمت نفس او تلویحاً مورد انکار قرار گرفتهاند.» بسیاری از تعلقات انسانی، گذشته از سنت بومی و فرهنگ بومی برای آدمی حیثیت فطرت ثانوی را دارد که دورکیهم، جامعهشناس مشهور فرانسوی قرن نوزدهم از آن به عنوان «واقعیات اجتماعی» یاد میکند که نادیده گرفتن این واقعیتهای اجتماعی به معنای نادیده گرفتن خود فرد است.
یکی از این واقعیات اجتماعی زبان مادری است که در جوامع با تعدد زبانی، زمانی که یک زبان به عنوان زبان رسمی در صدر مینشیند و بقیۀ زبانها نادیده گرفته میشوند، حس تعلق به زبان به عنوان یکی از عناصر تشکیلدهندۀ وحدت ملی در میان سایر گروههای زبانی غیر از زبان رسمی، نابود میشود.
از آن جایی که عناصر ملت و هویت ملی را زبان، فرهنگ، نیاکان و تاریخ گفتهاند، در جوامع چند فرهنگی، چند زبانی و چند هویتی، تلاشها برای یکسانسازی هویتی ناممکن است و ایجاب میکند که دولتها به ویژه کشورهایی در حال توسعه در این روند ناکام عمل کردهاند و برای ایجاد روحیۀ همپذیری، وحدت ملی به گوناگونی فرهنگی احترام بگذارد و زمینۀ رشد، توسعه و بالندهگی همۀ هویتهای فرهنگی، زبانی و قومی را فراهم بسازد.
«در روزگاری جهشهای عظیم تکنیکهای ارتباطی در عمل مرزهای ملی را بسیار سست کرده و امکاناتِ ارتباطیِ شگرفی در سراسر جهان پدید آورده و دیوار آهنین و دیوار چین را نیز زیر فشار خود فرو ریخته است. ناسیونالیسمهای تنگ اندیشان با تصور یکپارچهگی ملی از نظر زبانی و فرهنگی در سرتاسر جهان رنگ میبازد و چه بسا فرهنگهای قومی و محلی دو باره فرصت یافتهاند که از زیر فشار یکپارچهگری میکانیکی با زور دولتها بیرون آیند و نفَسیِ بکشند». آشوری، 1377، ص، ص- 193- 194
به باور آشوری، دوران مهندسیهای سیاسی چه به سبک بسمارک چه به شکل استالین و چه به شکل رضا شاه و اتاترک گذشته است. همانگونه دوران به کارگیری رویکرد عبدالرحمان خانی و یونس خالص در افغانستان نیز به سر رسیده است.
در طول تاریخ سهصد سالۀ افغانستان این کشور شاهد دو صحنۀ تکاندهنده بوده است که یکی آن قتل عام هزارهها توسط امیر عبدالرحمان خان به فتوای علمای اهل سنت و دیگر موضعگیری و اظهارات یونس خالص از فرماندهان جهادی علیه اهل تشیع افغانستان مبنی بر این که هزارهها در روند انتخابات آیندۀ افغانستان سهم نداشته باشند، میباشد.
در افغانستان هماکنون گروههای متعلق به فرهنگهای قومی و زبانی متعددی مانند پشتون، تاجیک، اوزبیک، هزاره، ایماق، پشهیی، نورستانی، ترکمن، بلوچ و قرغیز زندهگی میکنند، اما در صحنۀ سیاست افغانستان به استثنای چهار گروه قومی از جمله پشتون، تاجیک، اوزبیک و هزاره دیگر گروههای قومی غایباند.
از سوی هم، میزان برخورداری گروههای قومی شریک قدرت در افغانستان نیز متفاوت است. تا هنوز این گروههای قومی هم نتوانستهاند از انحصارگرایی در سطوح مختلف آن در دستگاه حکومت جلوگیری کنند.
افزون بر این، چندگانهگی فرهنگی، تنوع زبانی و تعدد قومی در این کشور سبب شده است که بیتوجهی به این تنوع و تکثر و تلاش برای ایجاد هویت برتر داستان ملتسازی را در افغانستان با دشواری روبهرو بسازد.
ما باید در این دوره از شعارهای میانتهی وحدت ملی و دولت – ملت که مردم ما را در باتلاق ایدیولوژی قومی انداخته است، بیرون شویم و یکپارچهگی ملی را به گونۀ آزاد آن با حفظ و احترام به چندگانهگی و گوناگونی فرهنگی و زبانی در زیر چتر یک دولت با روابط شهروندی بنا کنیم تا یک شخص متعلق به یک هویت نسبت به هویتهای دیگر احساس بیگانهگی، ترس و بدبینی نداشته باشد و با حس تعلق نسبت به هویت و فرهنگ خود و احترام به گوناگونی فرهنگهای دیگر به عنوان ستونهای استوار دارندۀ هویت ملی گامهای اساسی در راستای شکلگیری هویت ملی بردارد و جامعۀ افغانستان به وحدتِ برسد که از درون یک کثرت سر بیرون کرده باشد.
پینوشتها:
واتسون، سی دبلیو، (1949)، کثرتگرایی فرهنگی؛ ترجمۀ حسن پویان، تهران – کتابخانۀ ملی ایران.
آشوری، داریوش، ما و مدرنیت، (1377)، انتشارات طلوع آزادی.
ریتزر، جورج، (1390) مبانی نظریۀ جامعهشناختی معاصر و ریشههای کلاسیک آن، خلیل میرزایی و علی بقایی سرابی، تهران، جامعهشناسان.
فرکلاف، نورمن، (1379) تحلیل انتقادی گفتمان؛ ترجمۀ فاطمه، شایسته پیران و دیگران انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها.