هراس از سینما و عشق دو دیکتاتور بزرگ به فیلم
ساختمان «سینمای پارک» در شهر نو کابل به راحتی از سوی شهرداری ویران شد. این ساختمان به دستور مستقیم معاون نخست ریاست جمهوری با خاک یکسان شد. این که روی چه علتی فرد شماره دوم کشور هیچ فرصتی را در اختیار سینماگران و فرهنگیان قرار نداد و انهدام ساختمان این سینما پرداخت، معلوم نیست. اما تنها نمادی که پس از این رویداد در ذهن هنرمندان و سینماگران باقی میماند، مخروبهیی از آوارههای برجا مانده از بیصبری یک سیاستمدار است.
بدون شک شخصیت فرد شماره دوم؛ معاون نخست رییسجمهور کشور با امنیت و استخبارات گِره خورده است و آقای صالح ممکن فیلمهای زیادی را در ژانر پولیسی – جاسوسی دیده باشد و از اینرو انتظار نمیرفت که او به جای ساخت دانشکدۀ مستقل فیلمسازی، ساختمان زخمخوردۀ سینما پارک را نابود کند. در پیوند به هنر و سیاست میتوان نگاهی به تاریخ افگند و روایتی از همنشینی ناموزون سینما و سیاست را مرور کرد.
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ میلادی جریانها و حکومتها برای تبلیغ ایدیولوژی به اشتباه سراغ سینما را گرفتند و در این میان دو دیکتاتور و دو فاشیست همدوره «بنیتو موسولینی» و «آدولف هیتلر» باوجود ویژهگیهای مشترکِ مانند استبداد و عوامفریبی، هر دو علاقهمند فیلم، سینما، سالن سینما و دانشکدۀ فیلمسازی بودند. آرزوی این دو سیاستمدار این بود که از مسیر سینما، فیلم و قهرمانان ایدیولوژیک خود را تولید و معرفی کنند. هر دوی آنان خواستند که سینما را در مسیر اهداف سیاسی خود به اجاره بگیرند. تا جایی که ناخودآگاه ریشههای نخستین موج «نیو ریالیسم» در ایتالیا به دفتر حزب فاشیسم بنیتو موسولینی میرسد. بنیتو موسولینی نخست وزیر ایتالیا بود و آدولف هیتلر، سیاستمدار آلمانی و رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان.
محسن مخملباف، نویسنده، کارگردان و کنشگر حقوق بشری در ایران در کتاب «دیدن و ندیدن» در جُستاری مینویسد که موسیلینی تصمیم گرفت برای تبلیغ اهداف سیاسیاش چند فیلمساز مزدور پرورش دهد و برای این کار به سه چیز نیاز داشت: دانشکدۀ سینما، استودیوی سینما و یک موسسۀ پخش فیلم که در آنها، فیلمسازان مورد نظر او تربیت شوند. در نهایت توسط این دیکتاتور ایتالیایی دانشکدۀ سینمایی رُم، شهرک سینمایی «چینه چیتا» و «انستیتو تولوچه» در پایتخت ایتالیا ساخته شد. مخملباف در ادامه مینویسد که چند سال پس از دل تفکر این اندیشۀ فاشیستی، جریان نیو ریالیسم ظهور کرد. فیلمسازان این جریان مانند آقای دسیکا فیلم «دزد دوچرخه» را ساخت و پانزده فیلمساز دیگر چهل فیلم جریان نیوریالیسم ایتالیا را ساختند و در برداشتهای «باز و نزدیک» بیسیاستی و ناکارهگی موسیلینی را نقد کردند تا اندیشۀ او ویران شد. بر اساس نوشتههای تاریخی، روزی موسیلینی از خودش میپرسد: «راستی چه میخواستیم، چه شد؟»
همین گونه آدولف هیتلر نیز یکی از علاقهمندان سرسخت سینما بود و او نیز برای رسیدن به اهدافش دست به سوی سینما دراز کرد، اما هرگز موفق نشد. وقتی چارلی چاپلین فیلم «دیکتاتور بزرگ» را دربارۀ هیتلر ساخت و نمایش این فیلم در آلمان ممنوع اعلام شد، هیتلر یک نسخۀ آن را از پرتگال پیدا کرد و آن را دو بار تماشا کرد و از طریق پردۀ عریض سینما با چهرۀ واقعی خود آشنا شد. در واقعیت این سینما بود که حقیقت رژیم نازی هیتلری را در شکل دیگری بازتعریف میکرد. اینگونه با سینما ماهیت رژیم هر دو دیکتاتور شناخته و افشا شد.
با این حال، در گذشتهها دیکتاتورها، جهانگیران و فرعونیان سالن سینما، تماشاخانه و لژهای تیاتر را بنیاد گذاشتند تا از دورههای دوامدار سلطنت و حکومتشان لذت ببرند. اما در حال حاضر دیده میشود که انگار سیاستمداران چندان به دوام عمر سیاسی و حکومتشان باور ندارند. در یک سدۀ پسین امیران، پادشاهان، رییسان جمهور و رژیمهای چپ و راست و در نهایت صاحبان دموکراسی نیز هیچگاهی تلاش نکردند تا کاری برای هنر بهویژه برای سینما انجام دهند.
افغانستان در هیچ بُرههیی از تاریخ نوین؛ حتا در دورۀ چپیها شاهد ده فیلم ایدیولوژیک با نمادها و کُدهای سینمایی مشخص و یکدست نیست تا آنها مرور، بررسی، تحلیل و نقد شوند. معلوم میشود که حکومتها و جریانها در افغانستان هیچگاهی سینما را به شکل هدفمند حتا در جهت اهداف خود نیز، پایهگذاری نکردهاند. همین گونه در دهۀ به ظاهر دموکراسی نیز جامعۀ جهانی فرهنگ و هنر را در قالب یک برنامۀ درازمدت حمایت نکرد. انگار سرنوشت همۀ رژیمها در افغانستان مانند هم رقم خورده است. چون نمیخواستند و نمیخواهند سینما و فیلمساز را به شکل جدی و پیگیر حمایت کنند. از کم علاقهگی حکومتچیان پیداست که با فکر سیاسی میاندیشند که سینما ماهیت حکومت کوتاهشان را فاش میسازد که بهیقین درست میاندیشند.
بلی! سینما بازتابدهندۀ واقعیتهایی است که در پیرامون ما جریان دارد. شوربختانه این مشکل بیعلاقهگی تنها به زمامداران افغانستانی برنمیگردد؛ بلکه کشورهای همسایه مانند اوزبیکستان، تاجیکستان، ترکمنستان و پاکستان نیز چندان حرفوحدیثی دربارۀ سینمای ملی یا مستقل ندارند. تنها کشوری که سینما را در منطقه در مسیر اهدافش به خدمت گرفت، ایران است و صد البته که سینماگران مستقل این کشور با ساخت فیلمهای زیادی خودکامهگی ایدیولوژیک حکومتمداران ایران را برملا ساختند تا جایی که رژیم ایران مجبور شد برخی از کارگردانان را توقیف و اجازۀ فعالیتشان را لغو کند و شمار دیگری آنان وادار شدند ایران را ترک کنند. این کارگردانان هنوز هم فیلم میسازند و صدای واقعیت را فریاد میزنند.
اما آن سوی ماجرا، کشورها، احزاب و جریانهای زیادی که به مردم، خاک و هنر میاندیشند نیز بر اساس هدفهای صادقانه و بلندمدتشان روی ریشهها، فیلم را در سینماها کاشتند و اکنون شهروندان این کشورها زیر سایۀ منفعت اقتصادی صنعت سینما لمیدهاند و برای کشورهایی چون ما فلم تولید میکنند و ما مصرفکنندهگان بیخبر از صنعت و هنر، چسبیدهایم تا کدام ساختمان سینما در حال فروریزی است تا بیشتر کُلنککاریاش کنیم.
دور نمیرویم، هندوستان به یکی از بزرگترین تولیدکنندهگان فیلم در آسیا بدل شده است. این کشور از طریق بالیوود به راحتی توانسته غرور ملی، عزت ملی، زبان ملی و در کُل سیاست هندوستان را ناخودآگاه بر ذهن و روان سیاستمداران کشورهای منطقه از جمله افغانستان تزریق کند. هر سیاستمدار افغانستان به گونۀ حتم علاقهمند یک هنرپیشۀ فیلمهای هندی است. همینگونه در بیست سال پسین، چین نیز توانست با سینما هویت فرهنگی و اقتصادی خود را بر رُخ غرب بکشاند. در حال حاضر سینمای جاپان و کوریای جنوبی پادرپای سینمای اروپا حرکت میکند و در فصل جوایز فیلمهای این کشورها، بیشترین جایزهها را از جشنواره دَرو میکنند و سینما جزو اقتصاد کشورشان شده است.
لهستان و مجارستان در اروپای شرقی در بدترین وضعیت جنگ، سینماها را تعطیل نکردند؛ بلکه با فیلم و هنر به جنگ نازیها و استالینیستها رفتند. سینما راهی است که با آن میتوان اعم غرور ملی را حفظ کرد و هم هویت ملی و سیاست ملی را بدون جنگ و درگیری به رُخ دیگران کشید.
حالا اگر حکومت افغانستان واقعاً دلش به عزت ملی، هویت ملی و افغانستان یک پارچه میسوزد، به جای تخریب ساختمانهای زخمخورده از ناآگاهی، به ترمیم آنها بپردازد. روی فیلم، فیلمساز، سینما و دانشکدههای سینما سرمایهگذاری کند. امیدوارم زمامداران کنونی کشور یک باری هم که شده، مسیرشان را به سوی هنر راست کنند و هراسی از واقعیتهای سیاسی نداشته باشند. فیلم و سینما پایههای دولت مردمی را مستحکمتر میسازند و اما واقعیتهای عوامفریبانه را با زیرکی روبهروی مردم میگذارد.