چالشهای ملتسازی و کثرتگرایی فرهنگی
دولتها در جوامع چند فرهنگی و چند پارچه به لحاظ سیاسی، اجتماعی، زبانی و تاریخی تلاش میکنند تا حس تعلق گروههای مختلف اجتماعی و فرهنگی را به یک سری ارزشها و نمادهای هویت ملی که خیر و فلاح حکومت و بقا و دوام ملت در گرو آن نهفته باشد، جلب کنند. این ارزشها و نمادها در جوامع چند فرهنگی اگر ورای خردهفرهنگها و یا هویتهای قومی ایجاد شوند، امکان دارد که همۀ گروههای اجتماعی و فرهنگی در یک جغرافیای سیاسی به نام دولت با حفظ پیوندهای هویتی خود بر محور این ارزشها با دیگر گروههایی که منافع مشترکی دارند، پیوستهگی ایجاد کنند.
اگر این ارزشها و نمادها برخاسته از یک بستر فرهنگی قومی مسلط باشد، توسل به اجبار برای ایجاد پیوستهگی میان گروههای مختلف قومی و زبانی، راه را برای شکلگیری هویت ملی دشوار و حتا ناممکن میسازد. ممکن در یک دورۀ زمانی مردم زیر تازیانههای یک حکومت توتالیتر و استبدادی و یا در عالم نا آگاهی از پیامدهای ویرانگر مهندسیهای سیاسی و اجتماعی خاموشی اختیار کنند، اما گذشت زمان و وضع محدودیتهای ابراز هویت قومی زمینهساز ایجاد شکافهای عمیق میان گروههای قومی میشود و سر از نزاعهای درازدامن بیرون خواهد آورد.
از سوی دیگر، شماری از حکومتها با تلاشهای به ظاهر دموکراتیک و خیرخواهانه میکوشند که ارزشها، نمادها و مولفههایی را که در ایجاد پیوستهگی ملی مد نظر دارند – در حالی که برای دیگر گروههای قومی غیر از قوم مسلط مطلوب نیستند – با نقاب تقدس و ایدیولوژی دینی در یک جامعۀ چندی قومی اعمال کنند.
در بسیاری از کشورهای جهان که تجربۀ تاریخ طولانی ملتسازی را داشتهاند، تلاش برای ایجاد ترتیب دوستانه میان گروههای قومی پردهیی بوده است که نا خشنودیهای ریشهدار را در پس خود پنهان میکرد و گروههای مختلف قومی به دلیل ترس از برخورد استبدادی هویت قومی مسلط ناگزیر بودند محرومیتهای ابراز هویت و تعلق فرهنگی، زبانی و قومی را تحمل کنند.
این سه مرحله و رویکرد را به خوبی میتوان در تجربۀ ملتسازی در مالزی مشاهده کرد. کشوری که تا پیش از استعمار بریتانیا بر این کشور، گروههای قومی نه در چارچوب یک دولتی که به گونۀ قبایلی توسط گروههای اسلامی اداره میشد و پس از آن تلاشهای بریتانیا برای ملتسازی در این کشور بر پایۀ فرهنگ بومی برتر شکل گرفت که در آن «مالاییها» الگو وارۀ وحدت ملی بودند چون بقیه مهاجرانی از کشورهای چین و هند و دیگر گروههای قومی و مذهبی باید از زبان، فرهنگ و رسوم مالاییها پیروی میکردند که سر انجام با عبور از این مرحله «دروننگری» به «بروننگری» توانست که نمادهای مادی غیر وابسته به هویتهای فرهنگی را بر محور منافع عمومی ایجاد کند.
از آن جایی که رویکرد ملیتگرایی بر محور ارزشهای فرهنگی قوم مالایی در دوران استعمار (1874- 1957) منجر به ایجاد حقارت در میان دیگر گروههای قومی شد و تا این که حکومت مالزی تصمیم گرفت به جای یکسانسازی فرهنگی، دست به اقدامهای جداگانهیی بزند و به همین ترتیب با ایجاد فرودگاهها، خطوط آهن و دیگر برنامههای انکشافی که جامعۀ مالزی را در محراق توجه سایر ملتهای جهان قرار دهد و گروههای مختلف قومی در مالزی را بر محور این ارزشها به عنوان یکی از ملتهای برجستۀ جهان متحد بسازد.
با این وصف، زبان رسمی مالایی با توجه به اعمار ساختمانهای مسجدها برای مسلمانان و رعایت فرهنگ بومی برای چیناییها، هندوها و دیگر گروههای مهاجر ساکن در این کشور در نبود یک فضای کثرتگرایی فرهنگی آزاردهنده بود؛ هرچند از آزادیهای اساسی در برگزاری مراسم مذهبی، بازرگانی و تعاملات اجتماعی برخوردار بودند.
در شرایطی که گروههای قومی در مالزی زیر اثر فرهنگ قوم مالایی قرار داشتند، کشورهای اوگاندا، برمه و ویتنام که اقلیتهای قومی و کاسب را اخراج و اموالشان را مصادره میکردند، در شرایط اجباری کردن زبان و ایجاد زبان فرا قومی در مالزی توسط دستگاه دولت صورت میگرفت، در سنگاپور کسانی که دم از چینی بودن میزدند، پوست از سرشان میکندن؛ این حالت بود که گروههای مذهبی و قومی غیر از قوم حاکم در مالزی خود را در مقایسه با وضعیت بقیه کشورهای دیگر شبیه مالزی با تعدد قومی، در وضعیت بهتری میدیدند. واتسون، 1949
هرچند از تجربۀ مالزی به خوبی در مییابیم که با ختم دوران استعمار خطر فروپاشی اجتماعی و گسلندهگی پیوند اجباری میان گروههای قومی وجود داشت، اما حکومت این کشور در نبود حمایت خارجی برای حمایت از وحدت ملی تدابیری را رای روی دست گرفت تا بتواند به مشکل چندگانهگی فرهنگی در این کشور پایان دهد. هرچند این تلاشها به نتیجۀ مطلوبی نرسید، اما در مقایسه با وضعیت کشورهای دیگری که گروههای قومی غیر از قوم مسلط در شرایط دشوار به سر میبردند، وضعیت گروههای قومی این کشور رو به بهبودی گرایید.
در جوامع چند فرهنگی و چند ملیتی همگرایی فرهنگی و ملیتی بستهگی به عملکرد دولتها دارد، دولتها با خصلت پدرسالارانه با توسل به رویکرد استبدادی و بر مبنای داوری گروه قومی مسلط عمل میکنند، اما دولتهای دموکراتیک با حفظ احترام به آزادیهای هویت قومی و پذیرش چندگانهگی فرهنگی در یک جامعۀ چند فرهنگی و چندی قومی با آن برخورد میکند.
اگر ما اینجا در افغانستان نحوۀ عملکرد دولت را در زمینۀ ایجاد هویت ملی و وحدت ملی به درستی مورد بررسی قرار دهیم، به خوبی در مییابیم که در یک جامعۀ متکثر به لحاظ فرهنگی، قومی، مذهبی و زبانی عملکرد آن مبتنی بر رویکرد پدرسالارانه بوده است. ارزشها، سمبولها و نمادهای وحدت ملی در طول تاریخ افغانستان بر محور هویت قومی، قوم مسلط شکل گرفتهاند و بازنمود آن در جامعه به یک امر طبیعی بدل شده است که گفتمان موجود وحدت ملی در این کشور را با چالشهای جدی روبهرو ساخته است.
این امر نشاندهندۀ آن است که همۀ تلاشها برای نفی هویتهای دیگر کارساز نبوده است؛ حس تعلق گروههای قومی نسبت به فرهنگ، زبان، تاریخ و قوم پیش از هر زمان دیگری زنده و نیرومند شده است. حتا آموزش مباحث علوم انسانی نظام آموزشی نزدیک به سه صد سالۀ افغانستان چه به گونۀ غیررسمی و یا رسمی که بر محور افتخارهای یک گروه قومی بنا یافته بود، نتوانست که دلبستهگی دیگر گروههای قومی را نسبت به افتخارهای تاریخیشان کم کند.
امروزه در افغانستان گروههای مختلف قومی، هر کدام در اردوگاه افتخارهای تاریخی سنگر گزیدهاند و هر کدام پیوندهای تاریخی و فرهنگیشان را عزیز میدارند و اگر تدبیری برای پیوستهگی میان آنان سنجیده نشود، خطر فروپاشی اجتماعی و نزاعهای قومی سنگینتر خواهد شد. سرود ملی، پرچم ملی، واحد پولی، زبان رسمی، بازیها و مراسم اجتماعی و مذهبی به عنوان نمادهای هویت ملی بر محور ارزشهای یک گروه قومی آن هم قوم مسلط بنا شده باشد، طبیعی است در دیگر گروههای قومی احساس کمبینی و حقارت ایجاد میشود و به سادهگی نمیتوان در آنان با این نمادهای احساس پیوستهگی ایجاد کرد.
احساس پیوستهگی ملی زمانی ایجاد میشود که همۀ گروههای قومی و فرهنگی خود را در آیینۀ نمادهای ملی ببینند، در یک دولت کثرتگرا بتوانند هویتهای قومیشان را ابراز کنند و دیگر هراسی و بیگانهترسی نداشته باشند. مهندسی و بازمهندسیهای اجتماعی – سیاسی با سوخت ماشین دولت پیامدهای ویرانگری دارد؛ زیرا با وجودی که ملیتگرایی از پدیدههای برساختۀ اجتماعی است، اما همین پدیدههای برساخته در بسیاری از موارد واقعیت تاریخ تکامل بشر را شکل دادهاند و از تأثیر این گفتمان نمیتوان انکار کرد.
اگر این مهندسیها برای برونرفت از وضعیت کنونی و رسیدن به یک وضعیت متعالی بر محور ارزشهای بشری و انسانی باشند، این امکان وجود دارد که گروههای مختلف قومی را بر محور این ارزشها گردآوری کرد، اما اگر این مهندسیها برای ادغام و استحالۀ فرهنگی دیگر گروههای قومی در هویت یک گروه قومی باشد، گستردهگی تعلق زبانی، فرهنگی و تاریخی هر گروه قومی به عنوان موانع بازدارندۀ ادغام و استحاله به شمار میروند. «کل نظام اخلاقی مردم، اشباع شده از حس تاریخی است که با رویدادهای برجسته و مستند به تاریخ زمانی شسته و رفته و همراه با مجموعهیی از وقایع بزرگ فرهنگی و ایدیولوژیک بنا شده و رجوع بدان طنین عاطفی نیرومندی در جماعت بر میانگیزد». واتسون، 1949، ص – 48
هر گروه قومی در جغرافیای مشخصی زیر نام دولت که متعلق به تاریخ، فرهنگ و زبان جداگانه از یکدیگرند از آگاهی و افتخارهای تاریخی متفاوت از دیگر گروهها برخوردارند که نظام آموزشی، رسانهیی و سیاستهای دولت باید از تأثیر تفاضل آگاهی تاریخی بر ساختمان احساسات ملیتگرایی غافل نمانند.
بیرون شدن از بند بعد قومی و تلاش بر ایجاد هماهنگی و تعامل میان گروههای مختلف قومی یکی از راههایی است که دولتهای دموکراتیک میتوانند برای ایجاد همگرایی فرهنگی و تعامل اجتماعی در پیش بگیرند و از خطر گسستهای اجتماعی فرهنگی جلوگیری کنند. از سوی دیگر، جایگزینسازی توجه دروننگرانه به بروننگری نیز میتواند در ایجاد پیوستهگی ملی میان گروههای مختلف قومی موثر واقع شود؛ زیرا بروننگری یکی از راههای بیرون شدن از بند بعد قومی برای ایجاد محورهای فراقومی و ارزشهای همهشمول به شمار میرود.