سرنوشت محتوم زنان در جوامع بسته؛ گاهی با داس در تالش و گاهی با تیشه در فاریاب سر بریده میشوند
این روزها بار دیگر شعلههای زن ستیزی در دوردستها زبانه كشیده و آتش سوزان آن مهر و عشق پدری را خاموش و به خاكستر بدل کرده است. آبرو، حیثیت، شرف، مردانهگی، غیرت، ننگوعار هیزم این آتشاند که تاریخ بسا بلند دارند و به شعلۀ زنستیزی میافزایند. واژههایی كه هر كدام آن به تنهایی بوی هزاران خون به ناحق ریخته را به مشام میرسانند. این واژهها و باورهای شکلگرفته در عقب آن بر خلاف مفهوم و معنای محكم و استوار، بیشتر ترس و ارعاب را در دل زنان زنده نگهداشته است.
باورهای زنستیزانه تمامی ندارد و معلوم نیست استخوانهای چندین كودك و یا زن دیگر در گوشههای كرۀ خاكی باید هیمهوهیزم این آتش همیشهروشن ناموس و حیثیت شوند و بادِ به غبغب افتادۀ مردان قبیلههای مردسالار به زیر شعلههای شرف خانوادهگی دمیده شود تا این آتش ننگین همواره زبانه بكشد.
باورهای زنستیزانه هیچ مرز و سرحدی را نمیشناسند و به هیچ جغرافیایی محدود نمیشوند. هر از گاهی این باور غیرعادلانه از یک گوشۀ کرۀ خاکی سر بیرون میآورد و زنی را طعمۀ مرگ و یا دختری را زنده میمیراند. امروز در تالش ایران و دیروز در فاریاب افغانستان؛ این پدیدۀ شوم همواره قربانی میگیرد.
همین چند روز پیش (اول جوزا) دختر نوجوانی به جرم عشق از سوی پدرش به قتل رسید. قتل بسا بیرحمانه که وحشت آن در سراسر ایران به گوش میرسد. اصل ماجرا طوری است که «رومینا» دختر سیزده ساله با معشوقهاش به نام «بهمن» از خانه فرار میکند و سپس عکسهایش را در فضای مجازی منتشر میکند. خانوادۀ بهمن به پدر رومینا پیشنهاد میدهند که راضی شود این دو جوان دلباخته باهم ازدواج کنند. پدرش وانمود میکند که راضی است، اما پولیس را خبر میکند و بهمن را به اتهام اختطاف دخترش زندانی میکند. سپس این مرد دختر نوجوانش را به خانه میبرد و شبهنگام با «داس» سرش را از تنش جدا میکند. مادر رومینا، یگانه شاهد قتل دخترش میگوید که هرگز قاتل دخترش را نخواهد بخشید. این ماجرا که در منطقۀ «تالش» در کشور ایران اتفاق افتاده است، این روزها زبانزد عام و خاص است.
از این پیش پدر دیگری در ولایت فاریاب در افغانستان دخترش را به جرم عشق با تیشه سلاخی کرد. اصل ماجرا طوری است که یک دختر بیستوپنج ساله با معشوقهاش که یک پسر بیست ساله بود، از روستای «غُلبیان» ولسوالی گرزیوان ولایت فاریاب فرار میکند. آنان قصد ازدواج داشتند، اما ظاهراً خانوادههای آنان موافق نبودند. این دو جوان دلباخته پس از فرار به چنگ طالبان میافتند. طالبان در یک محکمۀ صحرایی این دو جوان را به قتل محکوم میکنند و تیشه و چاقو را در اختیار پدر این دختر میگذارند تا دخترش را سلاخی کند. پدر این دختر همین کار را انجام میدهد و دختر جوانش را به جرم عشق سلاخی میکند. طالبان سپس پاهای این پسر جوان را نیز با تیشه قطع میکنند و هر ده انگشت دستانش را نیز سر میزنند.
با این وصف، دختر تالشی و فاریابی و زنان هر مرز و بومی كه سند مُهر و موم شدهیی زنانهگیشان پس از چشم به جهان گشودن، بیدرنگ و ششدانگ به نام مردان قبیلههای مردسالار میخورد، هر كدام آنان چند بار پیش از قتل، مُردهاند. زنان و دخترانی که مردان را سپهر و تکیهگاهشان میدانند و در نقشهای متفاوتی مانند مادر، دختر، خواهر، همسر وغیره به آنان عشق میورزند آیا انتظار دارند که خار چشم آنان شوند؟ آیا این دو قربانی باورهای زنستیزانه با دیدن «داس» و «تیشه» در واپسین لحظات زندهگی هنوز هم بر عشق مردانه باور داشتهاند؟
زنان در جوامع بسته، عشق را جرم میپندارند و مردان جوامع قبایلی نیز به همین باورند، اما این مردان قبیلهیی بیشتر عشق را برای خود روا میدانند و برای زنان قبیله ناروا. از همین رو، دختران و زنانی که در چنین جوامع زندهگی میکنند شاید هرکدام آنان بارها به جرم عاشقی اعتراف كردهاند و پس از امضای غلطنامهیی به پای تك تك مردان قبیله افتادهاند تا به آنان فرصت دو بارۀ نفس كشیدن و یا دو باره عشق ورزیدن مشروط، داده شود.
بیگمان زنان این سرزمینهای شعر، ادب و عشق آبروی برباد داده را به قیمّت ریاضت و عزلتنشینی در گوشۀ خانه تا آخر عمر، به جا آوردهاند. چند بار دل مادران برای همیشه با دخترانشان به خاك سردِ بیمهری سپرده شده است. قتلهای خانوادهگی که زیر عنوان «ناموس و شرف» صورت میگیرد، خشونتبارترین و مشمئزكنندهترین قتلها شمرده میشوند. زیرا با یك قتل مردان زنستیز تنها خواهر، مادر و یا دختری را به خاک نمیسپارند؛ بلکه عشق و مهری را زیر خاک میکنند، عاطفه را سر میبرند، دلدادهگی را به زوال میسپارند و مفهوم امنیت خانواده را به رسوایی میكشانند.
باورهای زنان اما همواره تأمین عدالت اجتماعی بوده و است. حالتی که در آن زنان همانند مردان قضاوت شوند و قضاوت کنند. خونشان محفوظ باشد و زندهگی اعطا شده را همانند مردان سپری کنند و هیچ هراسی از داس در تالش و از تیشه در فاریاب نداشته باشند. به باور آنان، شاید بهتر باشد واژهیی «ناموس» یعنی این دمل چركین با این مفهوم پلید و از مد افتاده برای همیشه از واژهنامۀ زندهگی حذف شود تا همهگان كمكم آن را به فراموشی بسپارند. شاید بهتر باشد روی لوحههایی كه با خط درشت مینویسند که «بیحجابی زن از بیغیرتی مرد است» نشانی از عشق را به تصویر بکشند. شاید بهتر باشد به واژۀ غیرت مفهوم پناه همیشهگی داد و این پاكسازی ذهنی از زنان و مادر و از گهواره دو باره آغاز شود و شاید هم بهتر باشد که قانون اساسی زندهگی را دو باره نوشت و مفهوم مراقبت و دوست داشتن را جایگزین ناموس پرستی كرد.