فرهنگ تگدی و روشهای معمول آن در کابل
نویسنده: محب بابک
تگدی در چند سال پسین در کابل به یک شغل و کسبوکار درآمدزا مبدل شده است. معنای لفظی «تگدی» یا «گدایی» ناتوانی و نیازمندی است و گدا به فردی گفته میشود که توانایی انجام کار را نداشته باشد و یا این توانایی را از دست داده باشد. البته این معنا ممکن است تنها در جامعۀ افغانستان صدق کند.
در اصل تگدی دو گامی پیشتر از فقر است و به همین طور فرهنگ تگدی نیز دو قدم پیشتر از فرهنگ فقر به پیش رفته است. کار جامعۀ گدایان کابل، عاری از شرم و خجالت است. این پیشهیی نه چندان پسندیده یک شغل پر درآمد و کاسبی همیشهگی را به وجود آورده است.
دربارۀ مفهوم و فرهنگ فقر نویسندهگان زیادی ابراز نظر کردهاند، اما برای نخستین بار «اسکار لوییس» نویسندۀ امریکایی در سال 1959 میلادی در کتاب «پنج خانواده» به گونۀ ویژه اصطلاح فرهنگ فقر را در کشور مکزیک، مطرح کرد. سپس مفهوم «فرهنگ فقر» در نوشتههای نویسندهگان دیگر بازتاب یافت. مایکل هرینگتون نیز در سال 1961 میلادی در کتاب «امریکای دیگر» از این مفهوم به وفور استفاده کرده است. کتاب مایکل در امر مبارزه با فقر بعدها بسیار موثر تمام شد.
اکنون بحثی که در این نوشته به گونۀ خلاصه مطرح میشود، چگونهگی «فرهنگ تگدی» در کابل است که رابطۀ نزدیک و تنگاتنگ با فرهنگ فقر دارد. هرچند تگدی معلول فقر است، اما اینکه چگونه این دو پدیده برای شماری از مردم به یک امر فرهنگی و زندهگی عادی مبدل میشوند، زمینههایی دارد که به آنها در زیر اشاره میشود. اسکار لوییس در مقالۀ فرهنگ فقر، شش مورد از شرایط جامعه را ذکر کرده است که در چنین جوامع فرهنگ فقر به وجود میآید.
1- اقتصاد مبتنی بر دادوستد نقدی، یعنی کار برای مزد و تولید برای به دست آوردن سود؛
2- نبود کار یا نامناسب بودن آن برای کسانی که حرف و یا مهارت ویژهیی ندارند به مقیاس وسیع و مداوم؛
3- پایین بودن میزان مزد؛
4- نبود سازمانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مورد نیاز برای انجام امور و حل مشکلات مردمی که درآمدشان اندک است؛
5- وجود رابطۀ دو سویه به جای رابطۀ یکطرفه؛
6- وجود طرز تفکر و ارزشهایی در میان طبقههای حاکم که ثروتاندوزی را تقویت و ترغیب میکند و پایین بودن سطح زندهگی و شرایط اقتصادی افراد را نتیجۀ کمبود شخصی و بیقابلیتی خود آنان میدانند.
پایین بودن درآمد، نبود کار مداوم، سطح بلند بیسوادی و نبود سازمانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که برای نیازمندیهای مردم چارهیی بسنجد، در شکلگیری جامعۀ گدایان کابل نقش دارد. مهاجرتهای که به دلایل ناامنی از ولایتهای دیگر به کابل صورت میگیرد، عامل دیگری است که صف گدایان را در این شهر طولانیتر کرده است. یکی از مهمترین علل دیگری برای تگدی، خانوادههای قربانیان جنگ در کشور است. معمولاً یک خانواده در افغانستان هفت عضو و یا بیشتر از آن دارد. خانم و شوهر با چهار یا پنج فرزند قناعت نمیکنند. این درحالی است که عواید مادر خانواده صفر است و پدر خانواده نیز اغلباً بیکار و یا درآمد ناچیز دارد. بیشتر زنانی در کابل دست به گدایی دراز میکنند، مرگ شوهر و یتیم بودن فرزندانشان را دلیل اصلی این کار میگویند. فقر به عنوان یک پدیدۀ اجتماعی – جهانی مورد بحث حکومتها و سازمانهای اجتماعی – اقتصادی بوده است. اما فاجعۀ تگدی زمانی آغاز میشود که فقر به یک امر فرهنگی – اجتماعی بدل میشود. این شیوۀ زندهگی برای نسلهای بعدی منتقل میشود و رفتهرفته به یک فرهنگ ناپسند اما معمول تبدیل میشود.
چند سال پیش در «موسسۀ گام» برای کودکان خیابانی کار میکردم. همکاران ما با دختر جوانی روبهرو شدند که از بام تا شام در کنار خیابان مینشست و دستش را به سوی رهگذران دراز میکرد. موسسۀ گام با خانوادۀ این دختر صحبت کرد و یک مزد معین در هر ماه برای خانواده این دختر تعیین کرد. از خانوادۀ این دختر نیز خواسته شد به جای تگدی به این دختر اجازه دهند به درس و مکتب خود رسیدهگی کند. از نظر ما این یک جابهجایی خوب برای این دختر نیازمند بود. شاید بیشتر از دو هفته نگذشت بود که این دختر دوباره به جای قبلیاش برگشت و تگدی را از سر گرفت.
مادر این دختر استدلال میکرد که این کار چند برابر پولی که موسسه برایش دهند، درآمد دارد. او میگفت: «این زندهگی واقعی ماست، یکی از دولت نان میخورد و یکی از مأمور دولت.» منظور از بیان این واقعیت این است که شماری از خانوادهها تگدی را قبول کردهاند و برای تغییر وضعیت زندهگیشان نه امیدی دارند و نه هم تلاش میکنند. گدایان کابل بیشتر از آنکه برای تغییر این شغل تلاش کنند، در پی توسعه و راههای بهتر و پر درآمدتر در این زمینه هستند. آنان میدانند که کدام یکی از جادههای شهر درآمد بیشتری دارد. شرایط و زمان درآوردن پول از این جادهها را به خوبی بلند هستند.
گدایان کابل گونههای ظاهری متفاوتی دارد. در سادهترین شکل همۀ شهروندان به محض دیدن، آنان را شناسایی میکنند. از لحاظ ظاهری بیشتر آنان با ریش رسیده و صورت چرکین و سیاه که سه وقت در برابر نانواییها ایستاده میشوند و با نگاههای معصومانه به سوی نانوایی چشم میدوزند. گونۀ دیگری از گدایان کابل را زنان تشکیل میدهند. این زنان بیشتر چادرهای آبی بر سر دارند، با یک نوزاد یک یا دو ساله روی زمین مینشینند (مهم نیست برف باشد یا باران) آنان تحمل میکنند، حتا در بدترین حالت صدای این کودکان را کسی نمیشنود. این گونه گدایان فقط یک کارشان قابل شناخت است؛ اینکه گدا هستند، اما صورت آنان قابل رویت نیست.
گونۀ دیگری که در سالهای پسین افزایش یافته است، کودکانی هستند که با شیوههای مختلف دست به این کار میزنند. شخصاً با کودکانی بر خوردهام که بیشتر از ده راه و روش را یاد دارند تا توجه مردم را به خود جلب کنند. این که از کجا و چگونه این رموز را میآموزند، بحث جداگانهیی است. گروه دیگری از این گدایانی که بسیار با مهارت پیش میروند، کسانی هستند که به نام ختم قرآن و ِاعمار مسجد و مدرسه در کوچهها میروند و خانههای مردم را با ادای دینداری و خدمت به اسلام، میکوبند. این گروه هرچند اندکاند، اما جزء از جامعۀ گدایان کابل شمرده میشوند.
بدون تردید کابل شهر ساختمانهای بلند و مردمان گرسنه است. سرمایهداری حاکم که آقای اسکار لوییس امریکایی به آن اشاره میکند، در چنین حالت نقش مهمی دارد، اما عمق فاجعۀ تگدی این است که بیشتر گدایان کسب پول از طریق تگدی را جزء از زندهگیشان پذیرفتهاند و هرگز به تغییر وضعیتشان نمیاندیشند.
کودکانی که در چنین خانوادهها به دنیا میآیند و بزرگ میشوند (اگر زیر تاثیر خانواده بزرگ شوند) میپذیرند که واقعیت زندهگی این است که عدهیی از مردم باید پولدار باشند وعدهیی دیگری غریب. خدا و یا طبیعت برای تعدادی از مردم موتر، خانه و زندهگی خوب فراهم کرده است و برعکس برای تعداد دیگری هیچ. ذهن آنان این را میپذیرد که به راه و روش خانواده، ادامه دهند و همواره گدا باقی خواهند ماند.