
رؤیای ناتمام صلحِ پایدار
نزدیک به دو دهه است که حکام افغانستان تلاشهای به ظاهر صلح خواهانه انجام میدهند اما در این مدت تمام تلاشهای صلح به سمت واگرایی رفته و گره از کار فرو بسته مردم افغانستان گشوده نشده است.
زمامداران افغانستان برای برقراری صلح یک روز چشم امید به لطف امیران امارت قطر دوختند، روزی دیگر بر خوان کرم پاکستان نشستند، زمانی دست دعا به شیخهای عرب دراز کردند، گاهی امریکا را فرشتة نجات خواندند و دارای کلید صلح و زمانی هم به نقش روسیه دل گرم نمودند و همینگونه چین و پاکستان و ایران و ترکیه و جاجای دیگر صلح گمشده را جستجو میکنند. اما نتیجة اینهمه تلاشها تا اکنون جز افزایش روز افزون خون و خشونت، ویرانی وطن و در به دری مردم چیزی دیگر به همراه نداشته است.
با این همه خون و خشونت، ویرانی و تلاشهای به ظاهر صلح خواهانه، سرنخ صلح پیدا نشد و هنوز هم زمام داران این مسیر اشتباه راه میروند و پیش از آنکه امنیت جان مردم و ایجاد صلح واقعی برای شان مهم باشد از بازیهای روز مرهگی لذت می برند و آنرا به عنوان دست آورد و مؤفقیت به رخ مردم میکشند.
حالا که تنور صلح خواهی پیش از هر زمان دیگر داغتر شده است این پرسش مطرح میشود که آیا گروه طالبان با این سنگهای سنگین و پیش شرطهای سهمگین چون رهبران مجاهدین از مواضع اصلی خویش عقب نشینی میکنند و به وضعیت موجود تن در میدهند یا اینکه با این پیششرطها تا تحقق کامل اهداف شان ایستاد خواهند شد؟ پرسشی است که پاسخ آن پهلوهای گوناگون دارد.
از عمده ترین پیششرطهای طالبان برای گفتوگوهای صلح، خروج کامل نیروهای خارجی از افغانستان، تطبیق صد درصدی شریعت اسلامی، تغییر بنیادین قانون اساسی، ایجاد حکومت اسلامی با روشهای غیر از روشهای دموکراتیک و سرانجام نفی ارزشهای مدرن چون آزادی بیان، دموکراسی، حقوق شهروندی، کثرتگرایی و گفتمان موجود حقوق زنان میباشد؛ مواردی که رو در روی دست آوردهای نزدیک به دو دهۀ حکومت افغانستان با حمایت جهانی بهشمار میروند.
تمرین روندهای دموکراتیک از جمله انتخابات، حقوق بشر، حقوق زنان، آزادی بیان و پلورالیسم سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی در کنار سایر ارزشهای برخواسته از دل دنیای جدید با کنهاندیشههای طالبانی جور در نمیآید و این موضوع از اهم موضوعاتی است که حصارهای پیشروی گفتوگوهای صلح را بلند تر داشته است و صلح را دست نیافتنی.
هرچند داعیۀ طالبان برای تحقق نظام اسلامی چیزی شبیه مدعیات مجاهدین دوران جهاد است، مدعیاتی که بعدها توسط آنان، قاعدهها تبدیل به استثنا شد و استثناها تبدیل به قاعده و نتیجه همان شد که حکومتهای 18 سالۀ پسین بوجود آمد. حالا پرسش اینجا است که آیا طالبان یک چنین چرخشی را به تجربه میگیرند یا بر مدعیات خود هم چنان ثابت قدم میمانند؟
اگر طالبان تحت فشار مجامع بینالمللی، تلاشهای صلح حکومت افغانستان و یا از سرِ خستگی این جنگ طولانی، به این گفتوگوها تن در دهند باز هم بازی سیاسی در لباس دیگر گروهها ادامهدار شده و تلاشهای استخباراتی کشورهای بیرونی به منظور مدیریت امور رقابتهای سیاسیجهانی ادامه خواهد یافت.
حضور آمریکا در افغانستان این زمینه را مساعد نموده تا کشورهای ابرقدرت و ابر ابزار و غولهای اقتصادی و نظامی چون روسیه و چین و قطببندیهای ایدیولوژیک کشورهای منطقه نسبت به این حضور بیتفاوت نباشند ، و برای جلوگیری از گسترش جغرافیای حضور امریکاییها وارد میدان رقابت شوند.
افزون بر زدو بندهای سیاسی داخلی و کشیدهگیهای قومی و مشکلات اتنیکی، این رقابتها در سطوح کلانتر داستان صلح افغانستان را پیچیده تر ساخته و معمای جنگ را حل ناشدنی. گذشته از مواد ذکر شده به عنوان موانع فرا راه تحکیم صلح رویارویی مدافعان سنت و مدرنیته و پاگیری ارزشهای مدرن در برابر سنت به پیچیدهگی حل معادلۀ صلح در سطح جهان انجامیده است، چه رسد به افغانستان و محدود کشورهای دیگر.
ارزشهای برآمده از دل دنیای جدید که عمدتاً از حمایت جهان غرب به منظور دامنگستر شدناش برخوردار است در رویارویی تمام عیار با ارزشهای سنت قرار دارد.
مردمی شدن قدرت سیاسی، دادن اتوریتۀ اعلای قدرت سیاسی به مردم، آزادی بیان، کثرتگرایی و سایر ارزشهای مدرن دیگر در گفتمان جهان امروز معمول است، اما برای بسیاری از سنتگرایان به ویژه سنتگرایان مسلح قابل پذیرش نیست.
هرچند تضاد و تقابل ارزشهای سنتی با ارزشهای کلاسیک در شماری از کشورهای جهان از طریق فرهنگ گفتوگو حل شده است ، اما در افغانستان بحث و گفتوگو برای حل این معضل منتفی دانسته شده و بیشتر رویکرد قهری و خشونتآمیز و برای سرکوب و از میان برداشتن ارزشهای جدید برگزیده شده است که این موضوع نزاعهای سنگین و خشونتهای زیادی را به دنبال داشته و تداوم این وضعیت حل معادلۀ صلح افغانستان را دشوار ساخته است.
هم اکنون خشونت به تمام معنا در تمام حوزههای اجتماعی و نهاد جامعۀ ما وجود دارد که ریشه در پندارهای لاهوتی دارد و فربهی قرأت خشونت آمیز از دین به تمام حوزهها ریشه دوانده است.
گروه طالبان، القاعده و یا داعش محرومیتهای انباشت شده و عقدههای سرکوب شدۀ خویش را با کشتن و بستن و به زنجیر کشیدن خالی میکنند تا دمی آسوده خاطر باشند، میزان حساسیت شان در برابر پدیدههای جدید حاد میباشد، این حساسیت( دشمنی با پدیدههای جدید) را در تمام سطوح اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به خوبی میتوان دید.
عالمی که برضد ارزشهای جدید چون دموکراسی، آزادی بیان، حقوق بشر و حقوق زنان تبلیغ میکند، فرماندهیی که دختران را از رفتن به دانشگاه منع میکند، بزرگ و متفنذ قومی که نسبت به این ارزشها بدبینی دارد و حسرت بازگشت به دوران طلایی گذشته را دارد و پدر و مادری که برای فرزندانش حدود و ثغور اخلاقی تعین میکند تا پایش نلغزد، همه و همه درجات از حساسیتهای در برابر دنیای جدید است و مبنای خشونتها.
بناً خشونت در متن فرهنگ ما تولد شده و به بلوغ و پختگی رسیده است که ریشهکن ساختن آن کاریست دشوار و حتا نا ممکن؛ حالا اگر گروه طالبان هم از جنگ دست بردار شوند، این احتمال وجود دارد که در کوتاه مدت ما شاهد قطع جنگ باشیم اما پاگیری صلح پایدار با توجه به سبب زمینههای خشونتخواه و خشونتپرور امکان ندارد.
ایجاد نهادهایی برای صلح، برگزاری نشستهایی به منظور حمایت از صلح افغانستان، آتش بس، مصلحت و دهها میکانیزم دیگری را که حکومت افغانستان طی این همه سال در پیش گرفته است، هر چند که تا حدودی موثریت در پی داشت است اما با پاک کردن صورت مسأله اصل مسأله پاک نمیشود، تا زمانیکه مسأله تضاد و تقابل سنت و مدرنیته با آگاهی حل نشود امکان دستیابی به صلح کل وجود ندارد.
بحث دیگری که در این میان میتواند مطرح شود، بحث وجود تعصب در لایههای متفاوت اجتماعی است، برتری طلبیهای قومی، زبانی و مذهبی از عوامل مهم و دیگری خشونتزا استند که راه را برای رسیدن به صلح دشوار ساخته اند.
بناً ایجاب مینماید تا بهجای نگاه سطحی و روز مرهگی به جنگ افغانستان به ریشههای این جنگ توجه نمود و با تحلیل درست و واقع بینانه از این جنگ و شناسایی علل و عوامل آن در صدد دریافت راه حلهای معقول و پسندیده بر آمد، در غیر آن تداوم این وضعیت جز رفتن به سمت واگرایی و پیچیدهگی بحران، چیزی دیگری به دنبال نخواهد داشت.