ریشههای جنسیتزدگی (سکسیزم)
جسیتزدگی ( سکسیزم) نوع نگاه و پندار است که انسانها را بر بنیاد جنسیت دستهبندی میکند، هرچند خواستگاه این دستهبندی، در نخست تفاوتهای جنسی است که دیدگاه جنسیتی بر آن بنا میشود.
از نظر جامعهشناسی جنس به تفاوتهای اطلاق میشود که زمینۀ بیولوژیکی داشته و با تولد آدمی همراه میباشد، این تفاوتها، طبیعی بوده و تغییر آن مبتنی بر تغییر جامعه و زمان و فرهنگ نمیباشد، اما جنسیت به تفاوتهای اطلاق میشود که در بستر جامعه شکل گرفته و خواستگاه اجتماعی- فرهنگی دارد، و در گذر زمان از یک جامعه به دیگر و از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر قابل تغییر میباشد.
جنسیت زدهها، انسانها را بر اساس جنس و جنسیتشان داوری میکنند، این داوری در قطببندیهای جنسیتی، یک جنس را در بالا و جنس دیگر را در پایین مینشاند که مبنای تبعیض جنسیتی قرار میگیرد.
مثلن اگر پسری در انجام یک کار ناتوانی کند با گرفتن ناماش به او گفته میشود که فلان پسر ناتوان است و لی اگر این ناتوانی از جنس دختر دیده شود، آنرا به کل جامعۀ دختران تعمیم داده و گفته میشود که زنان و دختران ناتوان و عاجز اند.
همینگونه اگر پسری دچار انزوا و خجالتی شدید باشد، گفته میشود که این پسر بچه، منزوی و خجالتی است اما اگر یک زن گرفتار این وضعیت باشد، فرهنگ جامعه این انزوا و خجالتی را به کل زنان تعمیم داده و میگوید که زنان منزوی و خجالتی اند؛ یعنی ناتوانی زن را به جنس و ماهیت وجودی او ربط میدهند، نه به تواناییهای فردی و شرایط اجتماعی.
اینگونه داوری در سطوح بلندتر سبب میشود تا یک جنس ضعیف پنداشته شود و جنس دیگر نیرومند و برتر، و به عنوان سنگبنای تبعیض جنسیتی، مانع پیشرفت، تحرک و پویایی زنان در یک جامعه شود.
اینکه در جامعۀ ما گفته میشود؛ زنان نمیتوانند رانندهگی کنند، نمیتوانند مهندس شوند، بیرون از کشور درس بخوانند، همسر زندگیشان را انتخاب کنند، فعالیتهای اقتصادی داشته باشند، در تصمیمگیریهای کلان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حضور داشته باشند و« نمیتوانندهای» دیگری از این دست ریشه در جنسیتزدگی گسترده و فراگیری دارد که در تمام ابعاد زندگی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ما ریشه دوانده است.
آنچه روایتهای تاریخی و واقعیتهای عینی جامعه در بارۀ زنان به ما میآموزد این است که این قشر همواره به عنوان جنس دوم و نسلی یک درجه پاینتر از مرد، اسیر یکسری عواطف و احساسات و گیر مانده در زندان سرد اندیشههای جزمی قرار داشته است.
گفتمان غالب مردسالاری، مردانگی جامعه و زبان مردانه در حوزههای مختلف چنان میچربیده است که گویی مردان، زنان را آفریده اند؛ از تعیین رفتارهای اخلاقی گرفته تا تشخیص حسن و قبح ذاتی رفتارهای اخلاقی، گناه و ثواب، شرم و ننگ، نیک نامی و بد نامی، خوبی و بدی ذاتی، اطاعت و معصیت و … همه با زبان مردانه برای زنان تعریف و تبیین شده است. جالب اینجا است که شمار زیادی از قواعد و ضوابط اخلاقی تعریف شده برای زنان به اساس همان حسن و قبح ذاتی برای مردان مهم نیستند؛ به این معنی که اگر رفتار اخلاقی برای زن قبیح باشد، برای مردان در همان بستر فرهنگی قباحت ندارد.
مثلا در بستر فرهنگی ما اگر پسر بچهای در حضور پدر و مادر اش بگوید که فلان دختر همسایه برایش دلبری میکند و قصد ازدواج با او را دارد؛ نه تنها برای این پسر و پدر و مادر اش گفتن این حرف بد نیست بل مسرتآور است و از سرور و بهجت و شادمانی با هم میخندند؛ اما زمانیکه این حرف از زبان دختری بیرون شود و بگوید که بچۀ همسایه دل او را ربوده است اینجا است که رگ غیرت پدر و مادر بلند میشود و خون خشمشان به جوش میآید و فضای زندگیرا چنان تیره و تار میسازند که گویی جنایت بزرگی و کار قبیحی صورت گرفته است.
این از واقعیتهای انکار ناپذیر تاریخ گذشته و جامعۀ امروز ما است که شمار زیادی از زنان و دختران در دورههای مختلف تاریخی به دلیل ارتکاب همین جرمِ تعریف شده توسط مردان با زندگی وداع کردند.
شما از همین مسئله ابتدایی و خیلی پیش پا افتاده بیگرید تا مسایل بلندتر و بالاتر در حوزههای مختلف، بهخوبی جایگاه این زبان مردانه را میتوانید دریابید.
از این نمونهها به عدد زنان جامعۀ انسانی وجود دارد ولی بنای کار ما به ارایۀ نمونه نهاده نشده است، بناً زیر این لایهها خوانده شود که اگر این حسن و قبح تعریف شده برای زنان توسط مردان در گذر زمان قابل تغییر است و تابع شرایط و احوال خاص است کما اینکه همواره در حال تغییر بوده، چرا این نسل، قربانی اینهمه بیپایهگیها شود.
مراد من این است که اگر چیزی برای زنان بد است چرا برای مردان بد نباشد و اگر خوب است چرا خوب نباشد؛ اگر دیروز بد بود امروز چرا بد نیست؟ چرا مردان بیشتر محق اند و زنان مکلف؟
اینکه زنان چه بخورند، چگونه لباسی بپوشند، چگونه راه بروند، چگونه حرف بزنند، با چه کسی صحبت کنند با چه کسی نکنند، با کی ازدواج کنند، درس بخوانند یا نخوانند، در کدام رشتۀ آموزشی درس بخوانند، چه وقت بخوابند و چه وقت بلند شوند و … همۀ اینها را باید مردان تعین کنند؛ و برعکس آن محال است که مردان مطیع زنان باشند.
این مسایل به لحاظ روانی اثرات بسیار جدی بر زندگی زنان وارد میکند؛ وقتیکه زنان خود را در انحصار حصارها و قدرتهای برتر و وزندانهای تاریکتر می بینند، دیگر مجال اندیشیدن، خلاقیت و ابتکار را از دست میدهند. همین تعبیر عاجزه، کمبخت، سیاهسر و ناتوان به صورت جدی اثرات روانی برجای گذاشته و دقیقن زنان را عاجز و کمبخت و با سرنوشت سیاه بار آورده است.
رویکردهای جنسیتی:
جنسیت زدهها با دو رویکرد جنسیتی، به دنبال توجیۀ تبعیض علیه زنان اند که یکی رویکرد خصمانه است و دیگری رویکرد خیرخواهانه، ولی هر دو یک هدف را دنبال میکنند که همانا برتر دانستن جنس مرد و پست شمردن جنس زن است؛ در هر دو رویکرد مردان از جایگاهی بلند قدرت اجتماعی برخودر دار اند و زنان با دستور پذیری، و نیازمند به نگهداری و حمایت در جایگاه فروتری قرار میگیرند.
الف- جنسیتزدگی خصمانه: جنسیتزدگی خصمانه در لباس اقتدار و سلطۀ مردان ظاهر میشود و زبان کاربردی آن نسبت به زنان تحقیر آمیز است. در این رویکرد؛ مردان آمر، زنان مأمور، مردان ارباب، زنان برده، مردان دستور ده، زنان دستور پذیر و خلاصه مردان مطابق به میل خود همه کارۀ امور، اما زنان در بسیاری موارد برخلاف میلشان، فرمانپذیر مردان اند و دارای نقش غیر فعال.
جنسیتزدگی خصمانه، با ضعیف انگاشتن زنان، هیچگونه توجهی به خواستها و نیازهای زنان ندارد؛ کافی است، زنان کاری را انجام دهند تا مورد پسند مردان باشند و بر عکس آن، نافرمانی پنداشته شده و شایستۀ مجازات و خشونت.
ب- جنسیتزدگی خیر خواهانه: در جنسیتزدگی خیرخواهانه نوع نگاه مردان نسبت به زنان محترمانه است و این احترام هم به گونهیی است که زنان را بیشتر حمایتپذیر جلوه میدهد و نیازمند به یک قدرت برتر مردانه برای نگهداری.
در رویکرد خیرخواهانه، جنسیت زدهها زنان را موجودات لطیف، قابل حمایت، ابزار برای کامجویی و در کل معشوق که باید برای مرد عاشق دلبری کنند.
همین گفتمان جا افتادۀ موجود در باب رابطۀ فاعل و مفعول، عاشق و معشوق و طالب و مطلوب به خوبی نشان میدهد که زنان در جایگاه دوم قرار دارند، چون روان جمعی جامعه، فرهنگ، ادبیات، فلسفه، سیاست و مهمتر از همه یافتههای روانشناسی، این دو جایگاه را برای مردان و زنان به گونۀ طبیعی به شمار میآورند؛ در حالیکه این دو جایگاه به هیچ وجه نمیتواند طبیعی باشد، با اندک تأمل و تجربه میتوان این موقعیتها را تغییر داد.
جسنیت زدهها با چنین رویکرد خیرخواهانه تصویر موجود ضعیف و ناتوان و قابل حمایت از زنان ارایه میکنند که مستقیماً این نوع نگاه بر وضعیت زنان اثر منفی برجای میگذارد.
هر چند در پی نظر سنجیهای انجام شده از سوی بعضی از مرکزهای پژوهشی، درصدی بالای از زنان نسبت به رویکرد خیرخواهانه در برابر رویکرد خصمانه، اظهار رضایت داشته اند ولی هر دو رویکرد تصویر جنس دومی از زنان ارایه میکند.
جنسیتزدگی در حوزۀ زبان و ادبیات:
جسنیتزدهگی در حوزۀ زبان و ادبیات در دو سطح قابل بررسی است؛ یکی تعیین تمام قواعد و ضوابط اخلاقی با زبان مردانه که در بالا به آن اشاره نمودم و دیگری کاربرد زبان جنسیتزده در محاورهها، گفتوگوها، جوکها، ضرب المثلها و شعر شاعران نامدار حوزۀ فرهنگی ما چنان فربهی میکند که به عدد زنان کرۀ زمین در این بستر نمونه و مثال وجود دارد.
هنگامیکه یکی از جنسیتها خود را به عنوان نمایندۀ تمام، در زبان مطرح میکند، از محدودۀ جنسیت و نقش جنسی بیرون میآید، در حالیکه جنسیت مخالف با توجۀ جنسیت و نقش جز خود تعریف میشود.
این پدیده در زبان فارسی به نفع جنسیت مذکر و به ضرر جنسیت مؤنث مطرح شده است. به این ترتیب، مرد خود انسانیت و زن غیر و دیگری محسوب میشود.
جوانمرد، مردانه، رادمرد، مرد باید در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیاب باشد، مرد ره بودن، مرد کاری بودن،ی
نامرد و قول مردانه از عمدهترین موارد اند که مردان را نمادی از قوت و نیرومندی و زنان را نمادی از ناتوانی، عاجزی و بیچارهگی و حتی نفی شخصیتی قلمداد میکند.
سیمون دوبوار در کتاب جنس دوم خود میگوید : «هنگامی که یک زن سعی میکند خود را تعریف کند با عبارت من یک زن هستم شروع میکند ولی هیچ مردی این کار را نمیکند.»
او معتقد است که زنان در میان مردان پراکنده شده اند ، نه تاریخ دارند و نه انسجام، آنها بر خلاف سایر گروه های تحت ستم ، در کنار یکدیگر جمع نشده اند و در رابطۀ نامتوازن با مردان قرار گرفته اند ، مرد همان شخص است و زن همان دیگری.
به گفتۀ وی از رشد زبان زنان جلوگیری به عمل آمده است ، در فرهنگ و جامعه شناسی زبان، زنان به عنوان دیگری به کار برده شده است نه به عنوان خود.
افزون بر اینکه شخصیت زن در زبان، پنهان و گاه مایۀ ننگ و شرم پنداشته میشود، در زبان جنسیتزده تمام صفات مثبت به مردان و تمام صفات منفی به زنان نسبت داده میشود.
حتا اگر زنی یک کار فوق العاده انجام دهد به او گفته میشود که چه یک عمل مردانهای را انجام داده است اما در مقابل اگر مردی کار پستی را انجام دهد و از عهدۀ آن به درستی بر نیاید به او گفته میشود که زن صفت است.
شجاعت، توانایی، نیرومندی، درایت و مسایل دیگر از این دست با کاربرد واژۀ مرد، مفهوممند و معنا دار میشوند و بر عکس آن را واژۀ زن حمل میکند
زبان جنسیت زده به تبعیضهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی دامن میزند که تمام فرصتهای انکشاف و پیشرفت زنان را میگیرد و در بسیاری موارد در ممنوعیت، محرومیت و محدودیت زنان نمود پیدا میکند.
کامرون در کتاب زبان و قدرت بیان میکند:« در بسیاری از زبانها نوعی قاعدۀ نهفتۀ معنایی یا دستوری وجود دارد که بر اساس آن مرد مثبت و زن منفی است.»
در میان واژههای تقابلی در زبان فارسی مواردی وجود دارند که در آنها یک واژه مختص مرد و واژۀ متقابل مختص زن است، اما واژه یا جزء زنانه معنای ضمنی کاملاً متفاوتی را نسبت به جفت مردانه خود تداعی میکند.
جنسیتزدگی عرفی
جنسیتزدگی عرفی تمام رفتارهای زنان را مرد پسند تعریف میکند، و شماری زیادی از رفتارهای اخلاقی را برای زنان که با زبان مردانه، ناپسند تعرف شده اند ، عین همان رفتار برای مردان در زبان جنسیت زدۀ عرفی عمل ارزشمند و پسندیده به شمار میروند.
مثلا با وجودیکه دسترسی به آموزش و پرورش برای دختران در افغانستان یک امر قانونی است، اما همین موضوع هنوزهم در بسیاری از نقاط افغانستان به لحاظ عرف اخلاقی برای زنان امر ناپسند و غیر اخلاقی به شما میرود. اگر در جای هم که این موضوع ناپسند نباشد، باز در مقایسه با مردان، زنان در دسترسی به آموزش و پرورش با عالمی از محدودیتها روبرو اند.
از سوی دیگر، یک مرد میتواند به لحاظ عرف پذیرفتۀ شدۀ اخلاقی هر چه میتواند بلند بخندد اما در مقابل زنان نه تنها نمیتوانند بلند بخندند، بل با صدای بلند حرف زدن برای شان امر غیر اخلاقی است.
به گونۀ خلاصه، حضور زنان در فضای بیرون از خانه با عالمی از مرز بندیهای اخلاقی و محدودیتهای روبرو است که این حضور را با مشکل روبرو میکند.
اگر به همین صفحۀ مجازی فیسبوک نگاه شود، به خوبی این مرزبندیها قابل شناسایی اند، مثلا اگر پسر بچهیی از رویداد زندگیاش عکس بگذارد، صد احسن و آفرین برایش گفته میشود اما اگر این کار از دختری سر بزند با عالمی از واکنشها و توصیههای اخلاقی روبرو میشود.
تمام این موارد برخواسته از یک زاویه و یک منبع است که آن عبارت از ثواب و گناه و تعریف این دو با زبان مردانه و قرأتهای متکثری است که زنان را بیشتر مکلف و مردان محق میشمارد.
با این پیشفرض که برآمدن زن از خانه گناه است، حق تحصیل در بستر فرهنگی ما طی سالهای گذشته از او گرفته شد، با این قرأت که امیر خانه مرد است، حق انتخاباش را گرفتند و امروزه هم که با داغ شدن مباحث مربوط به حقوق زن و حقوق بشر، که زنان دسترسی اندکی به حقوق شان پیدا کرده اند؛ در برابر موج عظیمی از بمباردمانها قرار دارند و هستند کسانیکه هنوز هم بر ترازوی این وقاحت سنگ میاندازند و در تلاش اند تا این سایۀ سیاهِ سنگین بر فضای زندگی زنان سنگینی کند.
باور به فرادینی بودن اخلاق و حسن و قبح عقلی با توجه به تجربیات تاریخی گذشته این امکان را برای زنان فراهم میکند که همپای مردان، جایگاه انسانیشان را دریابند و با عوض نمودن زبان مردانه برای تعریف، تشخیص و تعیین رفتارهای اخلاقی حصار بلند موانع رشد زنان را بشکنند و پردۀ سیاه تاریکی را از فضای زندگی زنان بزدایند.
متأسفانه ادبیات ما پر از شعارهای زنستیزانه است، ادبیاتیکه روح جامعۀ امروزی ما را تشکیل میدهد و در این میدان فرهنگی چنان پا گرفته و ریشه دوانده است که زدودن خرافهها از دامن آن و پالایش آن حتی از سر مهر ورزی دشوار است.
به هر انجام، زنان به عنوان نیم پیکر جامعه و نیمۀ قربانی، سهم عظیمی در انکشاف و توسعۀ جامعه میتوانند داشته باشند که برای دستیابی به این مامول باید حجابهای جهل و تحجر و جزماندیشیهای سنگین دریده شود تا آفتاب نیکبختی زنان طلوع کند.
دیگر شعارهای عاطفی مردانه برای زنان؛ اینکه زن مادر است، زن خواهر است، زن همسر است و مواردی از این دست برای بهروزی زنان جامعۀ ما راهگشا نیست. باید این را پذیرفت که فقط زنان میتوانند دیوارهای زندانی را که مردان برای آنها ساختهاند، بشکنند. با زبان خودشان برای خود خوب و بد را تعریف کنند، ادبیات ساخته و پرداختۀ خودشان را داشته باشند، جایگاه حقوقی و اجتماعیشان را خود تعریف کنند.