ماهیت آزادی از دیدگاه روسو و سارتر
در فلسفه و فرهنگ سیاسی کمتر واژهها به اندازۀ آزادی به بازی گرفته شده است. این در حالی است که پارۀ از متفکران آزادی را به مفهوم رهایی از هر گونه قید و بند دانسته اند و جمع دیگر آنرا فرمان برداری از عقل معنا کردهاند. انگار که رمز این همه اختلاف و ابهام در خود واژۀ آزادی نهفته باشد.
معنای که ما معمولن از مفهوم آزادی داریم به دلیل اینکه هیچ انسانی اسارت را دوست ندارد و خواهان رهایی از هر نوع قید و بندهاست به دنبال فقدان و جلوگیری از هر نوع قید و بند است.
به نگرۀ من خواست آزادی، خواست عدالت اجتماعی و خواست برابری، خواستهای است که بشر از دورههای نخست زندهگی تمایل به آن داشته است. و از وقتی تبعیض است خواست برابری وجود دارد، از وقتی اسارت است آزادی یک آرمان بشری است. اینجاست که این بحث تعلق میگیرد به نقش و مسوولیت اخلاقی بشر در قبال وضعیت و حقیقت انسانی. در عین اینکه جهت عمومی بشر به سمت مقابله با تضاد و تنشهای است که در شرایط فعلی وجود دارد که رفع این تنشها در عین حال محصول مسوولیت های اخلاقی بشر در قبال آزادی و آینده بشر است.
معنایکه ما در بارۀ آن پژوهش میکنیم نمایانگر اصالت عمل و اصالت آگاهی است که در آن پیروزی عدالت طلبانه بشر ناشی از رشد جنبشی است که عدالت را میخواهد و این آزادی و رفاه را میخواهد.
حال آنکه فکر میکنم از شروع نخستین جلوههای اسارت (از بردهگی تا اینکه اولین آدمها اسیر شدند)
تا امروز مقولۀ آزادی بر سر زبانها بوده و از همان لحظههاییکه بربریت شروع میشود و تبعیض و اسارت اولین گامهای خود را در زندهگی بشر میگذارد از همانجا تقسیم جامعه شروع میشود و طبقه های فرودست، فرادست و بالادست بهمیان میآید که از همان پس شعار مقابل این همه مقاومت در مقابل ظلم و بردهگی؛ آزادی است.
آزادی را اگر به مفهوم ویژۀ آن بهکار ببریم. آزادی یعنی اینکه هیچ کسی نمیتواند آدم را محدود کند. آزادی به این معنا که اجباری بر شما نیست.
خوب از جنبههای مختلف میتوان به مفهوم و ماهیت آزادی پرداخت. یعنی آزادی از نگاه حقوقی و فرهنگی، آزادی در روابط فردی و اجتماعی و….
حقیقت ما در شرایط فعلی تا اینکه بتوانیم حرف هایمان را به زبان بیآوریم شاید هیچ کس حق نداشته باشد که بیاید جلو دهان ما را بگیرد. حال آنکه آزادی ما روی کاغذ است و شاید این حرف دروغ باشد که ما آزادیم. اینکه میگویم که من اجازه دارم نظرم را بگویم چی ضمانتی دارد. زیرا شاید من و تو آزادیم و نظرمان را میتوانیم بگوییم؛ اما بعضیها تصمیم به ترورمان میگیرند که این خودش سبب محدودیت آزادی میگردد که در واقع خودش سلب آزادی است.
مکتبهایی وجود دارد که میخواهند جامعه را در اختیار جامعه قرار بدهند. مثلن میگویند: ما انحصار نمیخواهیم زیرا جامعه محصول جمع بشریت است و باید بهعنوان یک جمع در اختیار بشر باشد با تمام امکانهای مادی و معنوی آن.
آزادی از نگرۀ روسو سرنوشت ویژۀ انسان است و از همینرو است که انسان را از منظر آزادی تعریف میکند که دغدغۀ اصلی روسو آزادی و در مقابل بیشترین ترس او از وابستهگی است. چنانکه میگوید: آزادی یکی از داراییهای اساسی انسان است صرفنظر کردن از آن به معنای صرفنظر کردن از تمام خصوصیتهای انسانی خود، از حقوق بشر و حتا از وظیفهها و مسوولیت اخلاقی خود است. وی در مهمترین کتاباش(قرار داد اجتماعی) چنین میگوید:” انسان آزاد زاده میشود؛ اما همواره همه جا در زنجیر است.”
آزادی از دیدگاه روسو به مثابه اطاعت از قانون است که آدمها برای خود درست کردهاند، یعنی بهقول او تنها قانونهایکه از سوی تمام مردم پذیرفته شدهاند درست و عادلانه است. و آنچه روسو از آزادی در مییابد عبارت از آزادی و استقلال فردیاست.
روسو به این نظر است که آزادی مقدسترین نیاز انسان است. پس ما باید در برابر نا آزادهگی ایستادهگی کنیم و یکی از دشمنهای آزادی کسی است که نخواهد با ارادۀ کل همگام شود؛ زیرا او انسان است که فکر میکند انگار برای خودش بهدنیا آمده است. و اگر چنین انسانها به حال خودش رها شود شریر تر از آناست که بتواند آزاد باشد.
در اندیشۀ روسو تمایل تسلط به دیگرها خود نشانه سلطه پذیری و بندهگی است. خلاصه از دیدگاه روسو کسیکه ارباب باشد نمیتواند آزاد باشد. حکومت کردن یعنی اطاعت کردن. در روابط اجتماعی هیچکس حق انجام کاری را ندارد که آزادی شخص دیگری آنرا منع کرده است. (آزادی واقعی در ذات خود هرگز ویرانگر نیست.)
و در اگزیستانسیالیسم سارتر انسان در هر لحظه ناگزیر است که با گزینش از میان بدیلیهای پیش رویش به سوی آینده پیش رود. که انسان راهی جز این گزینشها ندارد و محکوم به آزادی است.
انسان مسوول گزینشهای خویش است و به صورت آزاد از میان گزینههای ممکن دست به انتخاب میزند. منظور این نیست که انسان مسوول فردیت خاص خود است؛ بلکه مسوول تمام انسانهاست. که خود این مسوولیت هم در اینجا راه آزادی است. بدین معنا که هر شخص باید بتواند در مورد گزینش های خود به دیگرها روشنایی بدهد و پاسخگوی آنها باشد. چنین است که بیشتر مردم راه فرار از آزادی را به اینکه نمیخواهند مسوولیت پذیر باشند میگیرند که در خصوص آزادی و مسوولیت فردی ما را زیر پرسش اخلاقی قرار میدهند.
آزادی انسان ناشی از وضعیت او در ضرورت گزینش است و بنا بر هدفی که بر میگزینیم خود را سامان میدهیم و آزادی و معنای زندهگی خود را ترسیم میکنیم و همراه با آن دنیایی میسازیم و به آن آزادی معنا میدهیم و خودمان بر زمینۀ آن بر سر می بریم.
انسان از وضعیت انسانی خود جدا ناپذیر است و به این منظور این وضعیتها جهان آدمی است که با آزادی شکل میگیرد و در آن مسوولیت اخلاقی با در نظر داشت گزینش درست آدمی را به نقطۀ پایانی میرساند که آزادی است.
البته این مسوولیت خودش راه آزادی است که ما بر ماهیت آن تکیه میکنیم و بنا بر مسوولیت اخلاقی که داریم در مسیر آن حرکت میکنیم تا به محور اصلی آن دست پیدا کنیم. این آزادی از توافق ارادههای فردی که پایه اقتدار بدنه سیاسی است ما را در سطح مدنی به محور اصلی آزادی میرساند.
حالا اگر به تسلسل دورههای مختلف تاریخی چشم بیندازیم میبینیم که انسانها هیچوقت خود را از رنج و نا آزادهگی و آشوب محروم نساخته اند، یعنی همیشه خودش عامل بدبختیهایش بوده است.
آخر خط به اینکه بتوانیم عمل کنیم و هیچ تردیدی در کارمان نداشته باشیم باید بر اساس تجربه دست به مقایسه و تعمیم بزنیم؛ زیرا آزادی بدون سر سپردهگی بهچیزی که ما مسوول آن هستیم هیچ معنایی ندارد زیرا آزادی واقعی تا این که ذهن با کلیت عینی خود آشتی نکند شکل نمیگیرد.