طالبان چرا به حل سیاسی نمیاندیشند؟
نویسنده: عزیز نیکیار
یکی از پرسشهای اساسی که از مدتها به اینسو متوجه طالبان است، اما تاکنون از جانب این گروه بیپاسخ مانده، چرایی سنگاندازی آنان بر سر راه رسیدن به توافق سیاسی با حکومت افغانستان و یا احزاب سیاسی کشور است.
مدتهاست که جامعۀ خسته از جنگ افغانستان و چیزفهمان عرصۀ سیاست و اجتماع کشور، طالبان را مخاطب این پرسش قرار میدهند که چرا این گروه تلاش ملموسی جهت رسیدن به توافق سیاسی نمیکند. چرا این گروه حاضر نیست بر سر میز مذاکره در یک بازی برد – برد به خواستهای سیاسی خود برسد و دست از جنگ بردارد؟
در این یادداشت تلاش میشود به این مهم پاسخ داده شود که آیا طالبان میتوانند ورای جنگ و آتشافروزی به عنوان یک جریان و طرف سیاسی وارد سیاست و حکومت شوند و آیا این جریان شیوۀ حکومتداری امروزی را میفهمد و تشکیلات لازم برای این کار را دارد؟
بیشتر گروههای تروریستی مولفههای شناخت و نشانههای قابل تحلیل دارند که بخشی از این مولفهها و شناسهها هویت آنان را شکل میدهد. طالبان نیز دارای چنین مولفههایی استند که به صورت ریز و درشت در عملکرد، اندیشه و مواضع آنان نمایان میشود. یکی از مولفههای اساسی شناخت طالبان، باورمندی و پافشاری شدید این گروه به ارزشهای خشک سنتی است که دیگر جایگاه کمتری در میان نسل نو افغانستان دارد.
طالبان فاقد فهم درست و کافی از حقوق شهروندی، برابری جنسیتی، تکثرگرایی، آزادی و ارزشهای جدید هستند. این گروه هیچ تعریفی از نظم سیاسی ندارد. ابزار و ادبیات برخورد این گروه با شهروندان از بدو پیدایش تاکنون تغییر نکرده و هنوز هم تنها ابزاری که طالبان در برابر هر نوع منطق و استدلال به کار میبرند، تفنگ و استفاده از زور است. این نکات بخش عمدهیی از هویت طالبان را شکل میدهد. طالبان از بدو پیدایش تا به حال هیچ تغییر نظاممند و خودجوش در روند تغییر رفتار نیروی انسانی خود با شهروندان و افراد دور و برشان به میان نیاوردهاند. تنها ابزار جنگی این گروه طبق اقتضای زمان تغییر یافته و این همه در حالی است که میلیونها شهروند افغانستان دستکم در دو دهۀ گذشته توانستهاند زیست متفاوت و مدرن را ولو به صورت نسبی، تجربه کنند. آزادی اعتراض، فعالیتهای گستردۀ مدنی، مبارزۀ زنان برای حقوقشان، دادخواهی و پرسشگری از حکومت برای اعادۀ حقوقشان از جمله تجربۀ زیستی میلیونها شهروند کشور به ویژه نسل پساطالبان در جغرافیای افغانستان است.
با وجود این شکاف جدی میان طالبان و شهروندان افغانستان، طالبان خود را در ادارۀ امور این شهروندان با استفاده از ادبیات زور و ابزار جنگ ناتوان میبینند و از سوی دیگری شجاعت رد مولفههای هویتی خود را نیز ندارند. در چنین دوراهی طالبان تلاش میکنند بیش از پیش بر مولفههای هویتی خود چنگ بزنند و راههای ددمنشانه و خشن بیشتری را برای به دست گرفتن امور پیش گیرند و دست از رسیدن به قدرت از طریق توافق سیاسی و بازی در میدان سیاست بردارد.
نکتۀ دیگری که نگارنده به آن توجه میکند، ضعف و ناتوانی طالبان در ادارۀ امور کشوری است که پس از طالبان نسل جدید سیاسی – اجتماعی در آن رشد کرده و خواستهای جدید، مدرن و توقع بزرگی از حکومت دارند. از میان بیشتر نویسندهگانی که در مورد طالبان کتاب نوشتهاند، شماری به سازوکارهای اداری این گروه نیز پرداختهاند. بیشتر این نویسندهگان به این باورند که طالبان فاقد ساختار اداری – تشکیلاتی مدرن و یا دستکم تشکیلات منظمی بودهاند. فرایند نهادسازی در نظام طالبان وجود ندارد و برداشت طالبان از سازوکارهای اداری هنوز حکایت از ساختار سادۀ یک اجتماع کوچک روستایی است؛ نه فراتر از آن.
هنوز هم ارتباطات در اجتماع طالبانی «گمنشافتی» است. تنها نهادی که طالبان نسبتاً منسجم و جدی برای آن سازوکاری تعریف کرده بودند، وزارت «امر به معروف و نهی از منکر» بود که دربارۀ آن احمدرشید در کتاب خود مینویسد: «شاید هیچکسی دوست نداشته باشد که وارد دفتر کار نامنظم مولوی قلمالدین در مرکز کابل شود.» حضور افراد به عنوان کارمندان وزارتخانهها، ادارهها و آمریتهای پولیس بر اساس قانون «اندیوالی» و فاقد هر نوع ساختار منظم و سازوکار بروکراتیک بوده است.
آن چه منابع متعددی در شناخت کنونی طالبان میگویند، نشان میدهد که طالبان در این زمان نیز نیروی متخصص، درسخوانده و آشنا با پالیسیسازی، مدیریت و حکومتداری ندارند. طالبان هماکنون چه در شورای کویته و یا چه در دیگر شورایهای نظامی و تشکیلات خود اعم از لحاظ ظاهری و کارکردی فاقد نهادهای بروکراتیک با ساختارهای تشکیلاتی تعریف شدۀ مدرن هستند. به همان اندازهیی که طالبان در این سالها نتوانستند برای تشکیلات خود سازوکار مدرن و بروکراتیک تعریف کنند، به همان پیمانه خواست شهروندان افغانستان از حکومت نظر به اقتضای زمان بالا رفته است. اگر طالبان بخواهند از راه سیاسی وارد قدرت و حکومتداری شوند، توان پاسخگویی به حجم و توقع بالای شهروندان کشور ندارند.
در کنار عوامل دیگری، دو مسأله ذکر شده نیز در سنگاندازی طالبان بر سر راه توافق سیاسی و نرفتن این گروه پای میز مذاکره برای یک بازی برد – برد سیاسی با حکومت و احزاب سیاسی افغانستان نقش اساسی دارند. طالبان به خوبی به این مهم پی بردهاند که برای بردِ سیاسی نیاز به تغییر در سطوح مختلف سازمانی – انسانی دارند و تغییر چیزی است که شالوده و ماهیت فلسفۀ وجودی طالبان و تفکر سفت و سختشان با آن در تناقض و تضاد قرار دارد. از همینرو، است که طالبان بیشترین تلاش خود را به خرج میدهند تا از راه جنگافروزی و وحشتپراکنی بر کابل و یا ولایتهای دیگر کشور تسلط پیدا کنند.