دشوار اما افتخار آمیز/ روایت پنجسال معلولیت یک سرباز کشور
چهاردیواری یک خانۀ محقر در غرب شهر هرات، مرد جوانی را اسیر خود کرده که سالها برای دفاع از این سرزمین رزمیده است.
مردی که حالا کوهی از درد جسمانیِ ناشی از معلولیت و دنیایی از رنج تنهایی و بیتوجهی مسوولان را تحمل میکند. حسین قربانی که تا دیروز در برابر گلولههای دشمنان کشورش سینه سپر کرده بود، حالا روزگارش چنان دشوار شده که دنیای او به اندازۀ یک ویلچر و دو پای فلج، کوچک شده است.
برای حسین اگرچه جنگ تمام شده است، اما او حالا با چهرۀ دیگری از جنگ دست و پنجه نرم میکند. آنهم جنگیدن و مبازره با درد و معلولیت که در اندام او ماندگار شدهاند.
روزهای دشوار معلولیت
برای افکار عمومی جنگ در کشور در میان تصاویر صحنههای نبرد و انفجار و انتحار به پایان میرسد، غافل از اینکه پایان یک انفجار، آغاز یک کابوس کشنده برای معلولان جنگی است.
پنجسال پیش، تا چند لحظه قبل از انفجار ماین کنار جادهای در ارزگان افغانستان، حسینقربانی تصور هم نمیکرد قرار است با از دست دادن دائم سلامتی خود، به صف منتظران مرگ بپیوندد.
حسین میگوید، یازدهسال در چارچوب نیروهای امنیتی کشور و در ناامنترین مناطق افغانستان وظیفه اجرا کرده است.
اما درست در سال ۱۳۹۳ هنگامی که در حال عزیمت برای پیوستن به کماندوهای ارتش در ولایت ارزگان بود، انفجار یک ماین کنار جاده او را برای همیش خانهنشین کرد.
او در آن انفجار از ناحیۀ کمر آسیب دید و قطع نخاع شد. آسیبی که برای همیشه دوباره راه رفتن را برای او به رویای دست نیافتنی تبدیل کرد.
بیبهره از حمایت دولت
آنچه در زندگی حسین قربانی آزاردهنده تر از زخم معلولیت است، کمتوجهی مسوولان دولتی به وضعیت دشوار اقتصادی او و خانوادهاش است. او که میگوید انتظار تکریم و تشکر از کسی ندارد، اما آرزو میکند مسوولان برای ادامۀ تداوی و نجات خانوادهاش از وضعیت دشوار اقتصادی گامی بردارند.
او حتا به دلیل اینکه هنوز با بخش کماندوی ارتش در ارزگان قرارداد نکرده بود، جز معلولان نیروهای نظامی نیز محسوب نشده و به این دلیل معاش لازم را نیز دریافت نمیکند. ظرف این مدت هم، سرمایۀ شخصی و کمکهای صلیب سرخ توانسته است او را زنده نگهدارد. سرمایهیی که در یک خانوادۀ چهار نفره و با حضور یک پسر و دختر دهساله و هشتساله به انتها رسیده و حتا پولی برای پرداخت کرایۀ خانه نیز برایشان نمانده است.
حسین میگوید، از یک سال به اینسو دچار بیماری زخم بستر شده است. بیماریی که داکتران صلیب سرخ راهچارۀ آنرا سفر به کابل و جراحی عنوان کردهاند. اما دریغ از اینکه هیچ پولی برای تداوی او وجود ندارد.
در آرزوی صلح
برای حسین که جنگ تقریبا تمام امید او را به نابودی برد، تنها یک آرزو باقی مانده است. آنهم تامین صلح سرتاسری در کشور.
حسین میگوید، آرزو دارد دیگر هیچ جای این کشور صدای آمبولانس شنیده نشود، چرا که از نظر او صدای آمبولانس یادآور لحظات ناخوشایند مرگ، انفجار و جراحت است.
به هر حال برای حسین که یازدهسال از جوانیاش را وقف تامین امنیت مردمان این سرزمین کرده است، تحمل این همه دشواری و غریبی سزاوار نیست. در واقع حق او نیست که در گوشهیی از این کشور در انتظار تامین مالی مصارف تداوی و مخارج خانوادهاش باشد. انتظار میرود مسوولان کشور حداقل با پذیرش او به عنوان یک معلول جنگی، امتیازهای مالی لازم برای حمایت از او را در نظر بگیرند.