IMG-20200130-WA0004

عبدالحکیم؛ سربازی که جامعه را یک خانوادۀ بزرگ می‌داند

محمدجان آریا

03 February 2020

در یک روز بارانی و ابری با دوم سارن عبدالحکیم آشنا شدم. درست در بین میدان جنگ، زمانی که جنگ شدیدا جریان داشت و تکه‌پاره‌های آهن و آتش چهارسو بی‌اختیار پراکنده می‌شد. او به تازگی به صف پولیس‌ملی در جوزجان پیوسته و همین‌ مساله، قصه‌ و روایت‌اش را نسبت به وضعیت و جنگ، متفاوت می‌سازد.

عبدالحکیم مثل بیشتر سربازان وطن می‌داند که رزمیدن به معنای سینه سپر کردن در برابر تکه‌های آهن و آتش است. او با درک این خطر در صف نیروهای امنیتی ایستاده و می‌خواهد برای وطن و مردمش بجنگد.

عبدالحکیم مدت چهارماه می‌شود در ولسوالی فیض‌آباد ولایت جوزجان در تشکیل پولیس وظیفه اجرا می‌کند.

در یک روز کاملا جنگی که شاید برای حکیم و همسنگرانش یک روز معمولی مثل سایر روزهای‌ نیروهای امنیتی‌دفاعی باشد، پای صحبت‌های عبدالحکیم نشستم.

در فرصت کمی که دارم عملیات در جریان است و صدای شلیک از فاصله‌های دور و نزدیک به گوش می‌رسد، نخستین پرسشم را این‌گونه مطرح کردم، این‌که او چرا انتخاب کرده یک پولیس باشد.

عبدالحکیم بدون این‌که لحظه‌ای فکر کند با پیشانی باز و با اعتماد به نفس کامل چنین پاسخ داد: «از کودکی سربازی را دوست داشتم و آرزویم بود که شامل پولیس شوم، اما زندگی مجال و فرصت نمی‌داد. بعد از تلاش زیاد و سپری نمودن آموزش‌های مسلکی، چهارماه می‌شود به عنوان یک سرباز وطن خدمت می‌کنم.»

در افغانستان هرگاه از مردم در ارتباط به چرایی انتخاب شغل‌شان سوال می‌شود، اکثریت پاسخ‌شان این‌ است که از کودکی علاقمند بوده‌اند. تا جایی‌که روند این پرسش و پاسخ به کلیشه تبدیل شده است. اما بحث نظامی‌ها فرق می‌کند، چرا که اگر واقعا علاقمندی و انگیزۀ خدمت به وطن وجود نداشته باشد؛ کسی نمی‌تواند به سادگی از آزمون‌‌های سخت نظامی بگذرد.

عبدالحکیم به خاطر حفاظت خاک‌اش وظیفه اجرا می‌کند. او می‌گوید: «من به خاطر حفاظت از خاک و دولتی که وجود دارد و حفظ آن به معنای تامین منافع ملی است، شامل پولیس شده‌ام تا به دشمنان کشورم تفهیم کنم که دیگر هرگز اجازه نمی‌دهیم وحدت و نظم کشور ما را بهم بریزند.»

دوم سارن عبدالحکیم پدر سه فرزند است. او در پاسخ به این پرسش که خانواده‌اش از کارش در صف پولیس‌ملی چقدر راضی‌اند چنین می‌گوید: «فامیلم بالایم افتخار می‌کند که به وطن و مردمم خدمت می‌کنم. خدمت به وطن و مردم در حقیقت همان خدمت به فرزندان و خانمم است و اگر بتوانیم امنیت مردم و کشور را تامین کنیم، در اصل امنیت خانوادۀ خود را تامین کرده‌ایم.»

عبدالحکیم به عنوان سرباز وطن، جامعه را مثل خانواده می‌داند. این حرف او مرا به یاد این بیت مشهور سعدی انداخت که گفته است«بنی آدم اعضای یک‌دیگراند»

از دور صدای پرتاب خُم‌پاره شنیده می‌شود، عبدالحکیم صحبت‌هایش را ادامه می‌دهد و از آرزویش می‌گوید: «امید دارم که دیگر مخالفین مسلح دولت فریب بیگانه‌ها را نخورند و بگذارند که فرزندان میهن ما به آرامی درس بخوانند تا کشور ما از هر نگاه خودکفا شود.»

سربازان دولت افغانستان چه در صف ارتش باشند یا پولیس و یا هم امنیت ملی، هر روز در میدان‌های جنگ حضور دارند. آن‌ها همیش آمادۀ رویارویی با مخالفین مسلح دولت هستند تا از وجب‌وجب خاک افغانستان در برابر هر تهدیدی دفاع کنند. عبدالحکیم می‌گوید من و تمام سربازان امنیتی کشور هیچ هراسی از رویارویی با دشمنان مردم افغانستان نداریم. از روحیه و آمادگی لازم برخورداریم و طوری آموزش دیده‌ایم که در هر شرایطی می‌توانیم علیه دشمنان قسم‌خوردۀ کشور بجنگیم.

عبدالحکیم پیامی به مخالفین مسلح دولت دارد که آن را بسیار مصمم و با غرور این‌گونه بیان می‌کند: « باید مخالفین مسلح دولت سلاح خود را بر زمین بگذارند و آمادۀ صلح با مردم افغانستان شوند، اگر چنین نکنند، تا آخرین لحظه و آخرین مرمی در مقابل‌شان می‌ایستیم و از کشور، خاک و ناموس خود دفاع می‌کنیم.»

جنگ کم‌کم شدت می‌گرفت و باید نیروهای امنیتی‌دفاعی وارد عملیات گسترده‌تری علیۀ دشمن می‌شدند. بنابر این فرصت نشد تا بیشتر با این سرباز وطن گفتگو کنم.

او بنابر لزوم وظیفوی باید وارد نبرد می‌شد. با عبدالحکیم خداحافظی کردم، او با لبخند پیروزمندانه برلب دستم را فشرد و با گفتن جملۀ «زنده باد مردم افغانستان» به صف همسنگرانش پیوست.