عتیق ساحل؛ شاعر آرزوهای ناتمام چه کَسی بود؟
عتیق ساحل، شاعر، نویسنده و از فرهنگیان نامدار ولایت تخار است که عمری را در عرصۀ شعر و ادبیات قلم زد و خدمات ارزندهیی را به جامعۀ فرهنگی این ولایت تقدیم کرد. نزدیکان آقای ساحل میگویند که او دیروز (دوشنبه، هفتم سرطان) بر اثر ابتلا به ویروس کرونا در بیمارستان ویژۀ بیماران «کووید 19» در شهر تالقان، مرکز ولایت تخار جان باخته است.
آقای ساحل، زادۀ شهر تالقان، مرکز ولایت تخار است و به گفتۀ فرهنگیان این ولایت، او بر دو نسل از فرهنگیان تخار حق آموزگاری دارد. آقای ساحل دانشآموختۀ زبان و ادبیات فارسی بود و سالهای زیادی را در بخشهای فرهنگی همانند مدیر کتابخانۀ عمومی، مدیر آژانس اطلاعاتی باختر، مدیر مسوول جریدۀ تخارستان و سردبیر ماهنامۀ آرمان شهروند ایفای وظیفه کرده است.
از این شاعر و نویسنده تاکنون سه مجموعۀ شعری به نامهای تصویر مخملین، گرداب، جادههای اناری و یک مجموعۀ داستانی زیر نام مرجان در آتش به چاپ رسیده است. از این شاعر همچنان یک مجموعۀ شعری پشتو و یک اثر پژوهشی زیر عنوان «نثر ادبی» آمادۀ چاپ است.
آقای ساحل در سبکهای کلاسیک و جدید شعرهای زیادی سروده است. شعرهای ساحل با ظرافتهای فوقالعاده بلند ادبی شامل توصیههای اخلاقی، عصیانگری، شورآفرینی و نقدهای سنگین اجتماعی – سیاسی میباشد که هیچ رفتار و هنجار اجتماعی – سیاسی را امان نداده و در عالم شعری همه را زیر و رو کرده است.
از جبر روزگار و دلتنگیهای زندهگی گرفته تا بیعدالتیها و بیدادگریها، ظلم و خیانت، جهل و جنون، خون و خفقان، رفتارهای نابههنجاری اجتماعی و فرهنگی، حقگریزی، فربهی روح خشونت و آرزوی رسیدن به یک زندهگی انسانی فریادهای بلند شاعر و طوفان تندی برای دگرگونی وضع موجود میباشد.
زبان شعری ساحل برخاسته از شکوفایی جان او میباشد و به همین دلیل است که این جان فراخ آرزوی جهان گشوده را دارد و بر هر چه در این دایرۀ تنگ زندهگی هست «نه» میگوید.
این شاعر بر همۀ کجرویهای اجتماعی – سیاسی دید انتقادی دارد و پیوسته آن را با زبان شعر زیر تیغ نقد کشیده است و از صبر بیپایان مردمی که سالها شلاق جهل و جنون خوردهاند، در عجب است.
آن جا که میگوید:
عجب صبري که ما داريم
گهي در دست آن بوديم
کنون در دست اين هستيم
يکي بر ما سرود سرخ ميخواند
که اين آهنگ کار و کارگردان آزاديست
دگر با ضرب شلاق سوي مسجد رهنمون ميشد
که اين راه خدا و شيوة ايمان و آباديست
مگر ما منکر دينيم؟
يکي آمد به جبر اين ريش ما از بيخ بتراشيد
دگر آمد بروي ما دو صد نفرينها پاشيد
يکي گفتا بلند است ريشتان کوتاه نماييدش
دگر آشفت که کوتاهي قصور اهل دين باشد
و شرم مردم روي زمين باشد
عجب صبري که ما داريم.
او که زخمخوردۀ روزگار بیکسی از سوی نامردمان ناآشنا با انسانیت است، از زندان و زنجیر انسان سرزمینی سخن میزند که سالهاست اسیر نفرت و خشونت میباشد و انگار از خوشبختی سهمی ندارد.
يکي زندانها از پيکر بيجان ما انباشت
دگر تخم تفنگ و کينه را در سرزمينم کاشت
يکي دروازه و کلکين و فرش خانه را دزديد
دگر غمنامة هجرت به دستم داد
و امر کوچ!
آن جا جز پدرسگ- هيچ نشنيدم
عجب صبري!
* * *
به اين هم صبر بايد کرد
به اين دموکراسی که پا و سر نميداند
سمند مست خود بر نقش استبداد ميراند
يکي در فکر نانست و دگر افسانة کاخ بلند ذلت خود خوب ميخواند
يکي در بستر خونين
دگر در سفرة رنگين
يکی مينالد از درد و دوايش اشک خونين است
دگر مست است از دوشينۀ جام و ساغر و مينا
يکي در فکر يک قرص جوين از بام تا شام است
و در انديشة فرداي ناکام است
دگر در فکر کندوي زر و شبهاي پاريس است
و نور از چشم خورشيد بلند با فتنه ميدزدد
عجب صبري که ما داريم.
* * *
در این شعر فوقالعاده آقای ساحل، واقعیت عینی جامعۀ ما و حقیقت روزگار ما به تصویر کشیده شده است که چگونه انسانیت مفت و ارزان سر به نیست میشود، اندیشههای سبز پرپر میشوند، زندهگی تهی از معنا میگردد و همه هستوبود ما کشتن و بستن و به زنجیر کشیدن میشود.
این سروده و سرودههای دیگری از این دست هر کدام حکایت از جبر زمان و روایت از رویدادهای تلخ تاریخ دارد که هنوز هم تداوم آن برای شاعر آزاردهنده بوده است، اما صبر شاعر همچنان بیپایان است.
در اين صبري که ما داريم
زمين و آسمان با اين بزرگي آفرينها گفت
«بری» مشکل که ما از دست اين همسايهها داريم
«بهوت» رنجي که از آزارشان ما سالها داريم
از آنسو فوج استبداد
عجب! با ديدههاي سرمهسا و سبحه و سجاده ميآيد
به زير کاسة ايمان، يک نيم کاسه ميآرد
که من داعيي راه و رسم و آيين خدا هستم
و منجي شما هستم
ولي با راکت و با بم
به اين بيچارهگي کو چارة ديگر؟
«شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين حايل»
هنوز هم صبر بايد کرد.