molana

عقل و عشق در اندیشۀ مولوی

مثنوی، شهکار مولوی به باور بسیاری از شارحان مثنوی و عاشقان راه‌روش مولوی عشق‌نامه‌یی است که از شرینی موج می‌زند و با تمسک به آن سالکان طریقت، وارد عرصۀ ملکوتی عشق می‌شوند و بر بلندای آسمان حقیقت عروج می‌نمایند. همان‌گونه که خود او می‌گوید:

نردبان آسمان است این کلام

هرکه زین بر می‌رود آید به بام

مولوی در این کتاب و حتا آثار دیگر‌ش حمله‌هایی بر عقل دارد و همواره در صدد تخفیف و ننزیل جایگاه عقل برآمده و بی‌شمار سخن زده است و در مقابل آن مقام عشق را چنان رفیع و بلند دانسته که تنها راه ورود به عرصۀ معرفت و دست‌یابی به سعادت غایی را در گرو پرواز با بال‌های آتشین عشق می‌داند.

اما ذکر این نکته که آیا مولوی عقل را به طور کل مذموم شمرده و هیچ عنایتی به آن نداشته است، یا این‌که عقل فلسفی را مذمت کرده است؛ برای بحث حاضر با اهمیت می‌باشد.

عدۀ مولوی را به دلیل حمله‌های او بر عقل، عقل‌ستیز خوانده و از او یک دشمن تمام عیار برای عقل تراشیده اند، در حالی‌که حمله‌های مولوی بر عقل فلسفی و پرس‌و ‌جو گر در وادی معرفت دینی و اثبات مدعیات ایمانی است؛ مولوی به خوبی می‌دانست، خدای را که فیلسوفان به مردم معرفی می‌کنند، از یک‌سو برای مردم  به دلیل پیچیده‌گی‌های فلسفی قابل شناخت نیست و از سوی دیگر شناخت خداوند با محسوسات محض عقلی امکان پذیر نمی‌باشد.

برومر از فیلسوفان دینی مسیحی هم باور بر این دارد که کلنجار نامحدود عقل انسان در شناخت خداوند و حتا در درک مفاهیم مربوط به ایمان و دست‌یابی به آن محدود است. به باور وی فقط با نیروی عشق است که می‌توان به معرفت خداوند دست یافت و به ایمان رسید.

فیسلوفانی که از خداوند گرفته تا نظام هستی، مبدا و معاد و شرور عالم برای شان موضعیت داشت و با پرسش‌های بنیادین فلسفی در صدد حل آن معماها برآمده بودند، برای مولوی مطلوب نبود.

به همین دلیل مولوی خدای با هزار «چرا» و «چه‌گونۀ» فیلسوفان را نمی پسندید و نمی‌پرستید. و او خدای را به معرفی گرفت که در مقام یک معشوق محتشم دلبری می‌کند و هرچه  از او می‌رسد، شرین می‌نماید.

از محبت تلخ‌ها شرین شود

و از محبت میس‌ها زرین شود

این‌که مولوی می‌گفت، پای چوبین استدلالیان را تمکینی نیست و هر چه بر او بزنند اثری پدید نمی‌آید، ناظر بر همین معنا است که فیلسوفان با چشم ظاهر بین  به عالم نگاه می‌کنند و چشم جان‌شان از درک حقایق این عالم فرو بسته است.

فلسفی کو منکر حنانه است

از حواس انبیا بیگانه است

برای درک سخن زدن ستون حنانه، حواس پیامبرانه باید داشت، پیامبر دید و شنید که ستون حنانه سخن می‌زند، اما سخن حنانه را نمی‌توان در تراوزی پرسش‌های فلسفی میزان کرد و بر صحت آن حکم تأید نهاد.

حکم عقلی در این وادی به دنبال فتح قلۀ معرفت است و برداشتن پرده‌ها از روی این راز ها و افتیدن در دل هزار پرسش دیگر، اما برای یک عاشق وصال معشوق و دست‌یابی به طرب هدف غایی است.

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی

وگر به یاری رسیدی چرا طرب نکنی

به کاهلی که بنشینی این عجب کاری است

عجب تویی که هوای چنان عجب نکنی

اگر برای یک فیلسوف دریافت پاسخ پرسش‌ها و حل معما فرح‌بخش است؛ برای یک عاشق وصال معشوق که عارفان در تجربه‌های عرفانی‌شان حکایت‌های بی‌شماری از این پاک‌بازی‌ها دارند.

در مثنوی ذکر این نکته بسیار رفته است که آدمی باید پاک‌باز و جان‌باز باشد و محاسبۀ عقلانی را در ایمان دخالت ندهد.

زین خرد جاهل همی باید شدن

دست در دیوانگی باید زدن

آزمودم عقل دور اندیش را

بعد از این دیوانه سازم خویش را

پای عقل را لنگ داستن در وادی ایمان بن‌مایۀ اندیشۀ مولوی را تشکیل می‌دهد. چیزی که کرکگارد زیر عنوان جهش ایمانی از آن یاد می‌کند و می‌گوید که بین عقل ما و ایمان یک خندق است که برای رسیدن به آن  باید با گام عشق از این خندق پرید و عبور کرد، نه با گام عقل برای این‌که پای عقل در رسیدن به آن لنگی می‌کند؛ این عین همان تعبیر لاابالی از مولوی است:

لاابالی عشق باشد نی خرد

عقل آن جوید که کزان سودی برد

نه خدا را امتحانی می‌کند و نه در سود و زیانی می‌زند. وقتی که مولوی از عشق و از لنگی پای عقل سخن می‌زند، عین همان مطلب را بیان می‌کند که کرکگارد می‌گوید، یعنی یک جهش ایمانی به‌کار است؛ به سخن دکتر سروش: « ایمان نه امر غیر عقلی بلکه فراعقلی و برتر از عقل است. مولوی در باب عشق و مستی این نکته را به خوبی بیان کرده است که ما یک مستی زیر عقل داریم و یک مستی فوق عقل، زمانی کسی‌که شراب می‌نوشد، عقلش را می‌بازد و این مستی زیر عقل و کمتر از عقلانیت است، اما یک مستی عشق است که برتر از عقلانیت است.» به قول مولوی:

آن‌چنان مستی مباش ای بی‌خرد

که به هوش آید پشیمانی خورد

بلکه زان مستان که چون می می‌خورند

عقل‌های پخته حسرت می‌برند

سروش در تعبیر این شعر مولوی تصیرح می‌کند: «از این مستی باده، عقل‌های پخته حسرت می‌برد، ولی یک نوع مستی عشق هم وجود دارد که برتر و بالاتر از عقل است که عقل باید فدای آن بشود تا آدمی بدان‌جا برسد.» سخن مشهور کرکگارد است که می‌گوید، قهرمان این ایمان ابراهیم ع بود که با بال عشق و ایمان پرواز کرد و همان‌طور که قهرمان میدان رسالت بود، در کشاکش عقل و ایمان  به قول شریعتی در کشاکش یک انتخاب حقیقت که به ایمانش بسته بود و منفعت که به جانش پیروز میدان برآمد و هزاران تقدیر و تحسین بر او و فرزندانش از جانب خداوندج صورت گرفت.

ابراهیم مرد ایمان بود وبا گام‌های بلند توانست این جهش ایمانی را انجام دهد، جهشی که با بال‌های آتشین عشق انجام شد، اگر پای عقل در میان بود و تردید بر ارادۀ او وارد می‌شد و رفتارش را در ترازوی محاسبه‌های عقلانی می‌سنجید دست به یک عمل ورای اخلاق و عقل نمی‌زد.

چون بر بنیاد داوری‌های عقلانی( عقل نظری و عقل عملی) کشتن فرزند، امر غیر اخلاقی، غیر عقلانی و از سرجنون و دیوانگی است.

به قول مولوی:

عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد

عشق دیده زان سوی بازار او بازارها

این‌که تعبیر تاجری بر عقل در میان عارفان زیاد است به این دلیل که عقل تابع فلسفۀ سود و زیان است. وقتی که در داوری‌های عقلانی پای سود و زیان به میدان می‌آید، دیگر جایی برای پاک‌بازی باقی نمی‌ماند.

در دوران پیشامدرن، وحی یگانه منبع معرفت دینی به شمار می‌رفت و با در رسیدن پای محصول عقلانیت چون علم، فلسفه، کلام و … بشر بر منابع متعدد معرفتی دست یافت.

با وجودی‌که در میدان معرفت دینی، وحی چون چراغ روشنایی‌بخش عقل شمرده می‌شود و عقل مستقل از شرع را نمی‌پسندد و  به سخن محمد ارکون، فیلسوف و نو اندیش دینی الجزایری بر عقلانیت مطلق‌انگار و ذات‌باور استوار است؛ اندیشه ناپذیری جز جدایی ناپذیر میدان معرفت دینی است.

حقیقت‌باوری و مطلق‌انگاری نه تنها متعلق به میدان معرفت دینی بود، بل این رویکرد را در دوران مدرن در چهرۀ عقلانیت هم به قوت تمام می‌توان دید؛ عقلانیت که به ادعایی خدایی و کشف حقیقت غایی رسیده بود.

امروزه پیکر عقل تکه و پارچه شده است؛ عقل عملی، عقل نظری، عقل ارسطویی، عقل دکارتی، عقل کانتی، عقل هیگلی، عقل دینی و …  این تقسیمات و قدم زدن در هر یکی از این وادی‌ها در دوران پست‌مدرن به فروتنی عقل انجامیده است.

فروتنی و نسبی‌گرایی در این حوزه از اتفاق‌های میمون و مبارکی بود که سبب تولد کثرت‌گرایی و کثرت باوری و پر هیز از دگماتیزم در حوزۀ معرفت عقلی گردید.

بهره جستن از عقلانیت محض برای اثبات مدعیات دینی یا اثبات وجود خداوند با تخفیف جایگاه منابع معرفتی ورای عقلانیت( عقل منفصل) بود و بر عکس بهره جستن از منابع معرفتی تشریعی با تکیه بر قطعیت‌باوری، حقیقت‌مداری و مطلق انگاری به دنبال نشاندن عقل فلسفی بر سرجایش بود.

در این میان اما تعلمیات عرفانی مولوی نه متکی بر عقلانیت فلسفی است و نه متکی بر احکام تشریعی؛ او معرفت دینی‌اش را بر پایۀ عشق بنا کرده بود. مولوی در تجربه‌های عرفانی خود نه دنبال خدای با هزار «چرا» و «چگونۀ» فلاسفه بود و نه هم در پی حمایت از دینداری معیشت‌اندیش و خدا باوری آمرانه.

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش زان شیوۀ شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا