جنگ افغانستان دو

نگاهی به نظریۀ رابرت‌گر؛ مبنای شورش سیاسی در افغانستان چیست؟

neshananews

24 September 2020

نویسنده: ابومسلم خراسانی

تد رابرت‌گر، نویسندۀ کتاب «چرا انسانان شورش می‌کنند» از پس‌منظر روان‌شناسی به شورش‌های تاریخ نگاه می‌کند و انگیزه‌های همۀ شورش‌ها را «محرومیت نسبی» می‌داند. اما آیا می‌شود نظریۀ روان‌شناسانۀ انگیزه‌های شورش و خشونت‌ رابرت‌گر را در افغانستان تعمیم داد و از این روزنه به شورش‌ها و خشونت‌های سیاسی در درازنای تاریخ افغانستان نظری افگند؟

محرومیت نسبی در اندیشۀ رابرت‌گر، تفاوت میان انتظارات ارزشی انسانان و توانایی‌های ارزشی آنان تعریف شده است که منجر به سه شکل «آشوب، توطیه و جنگ درون‌کشوری» در یک جامعۀ سیاسی می‌شود. افغانستان هر سه نوع این خشونت‌های سیاسی را در تاریخ خود تجربه کرده است و هنوز هم در تنور خشونت‌های سیاسی گروه‌های افراطی می‌سوزد و دامنۀ این خشونت‌ها برگ و شاخۀ بیشتری پیدا کرده است.

تاریخ اجتماعی- سیاسی پس از یک دورۀ هرج و مرج و جنگ‌ شهزاده‌ها و پسران ابدالی در سال 1880 میلادی هنگامی که عبدالرحمان خان به قدرت رسید، دوباره فروکش کرد و ثبات توام با استبداد و خفقان بر فضای افغانستان سایه گستراند. دوران زمام‌داری عبدالرحمان خان و به تعقیب آن حکومت حبیب‌الله خان دوران نسبتاً آرام و بدون خشونت‌سیاسی در افغانستان بود.

هرچند فضای حاکم بر سیاست اختناق‌آمیز و استبدادآمیز بود، اما مردم افغانستان در آستانۀ ورود به قرن بیستم زنده‌گی بدون خشونت سیاسی و شورش را تجربه می‌کردند. تا دهۀ سوم قرن بیستم، خشونت‌های سیاسی در افغانستان مختص بین شهزاده‌ها و پسران سدوزایی‌ها و محمدزایی‌ها بود که قدرت سیاسی در کابل گاه بین آنان دست به دست می‌شد، اما از آغاز دهۀ سوم قرن بیستم هنگامی که امان‌الله خان به قدرت رسید، شورش‌ها و خشونت‌های سیاسی آغاز شد. این شورش‌ها تفاوت اساسی با خشونت‌ها و شورش‌های قبلی در افغانستان داشت.

تفاوت اساسی در این بود که مردم این بار علیۀ دولت داخلی قد علم کرده بودند که به تعبیر آنان این مشروعیتش به تحلیل رفته بود. شورش خوست سال 1924 میلادی که به سرکرده‌گی ملاهای سنتی و خرده‌بوروژوا‌ها مدیریت می‌شد، نخستین شورش ملت در برابر دولت بود که آقای تماس بارفلید، افغانستان‌شناس از آن به عنوان «رگه‌های اولیه تضاد دولت- ملت در افغانستان» یاد می‌کند. پرسش این است که آیا انگیزۀ شورش «خوست» طبق نظریۀ آقای رابرت‌گر محرومیت و سرخورده‌گی بوده است که منجر به خشونت‌های سیاسی در کشور شد؟

جامعۀ روستایی افغانستان پیش از سال 1924 میلادی نیز در فقر و محرومیت به سر می‌بردند، اما هیچ زمانی دست به شورش نزدند تا حکومت را سقوط دهند. پس این بار چه شد که توده‌های روستایی و ملاهای سنتی دست به شورش زدند و هوای سرنگونی امان‌الله خان به تعبیر آقای وارتان گریگوریان، این قهرمان بدفرجام نوگرایی را در سر داشتند؟ داده‌های تاریخی نشان می‌دهند که محرومیت در افغانستان بر آغاز شورش‌ها و خشونت‌های سیاسی نقش کمتری داشته است.

شورش خوست در سال 1924 میلادی چند عامل اساسی داشت تا محرومیت نسبی. نخست دولت امان‌الله خان بالای خرده بوروژواهایی که سال‌های سال از مالیات فرار کرده بودند، فشار آورد تا مالیات را بپردازند. دوم اصلاحات امان‌الله خان مرجعیت و مشیت ملاهای سنتی را به خطر مواجه کرده بود و سوم  مولفه‌یی که در شورش‌ها و خشونت‌های سیاسی نقش اساسی داشت، توسعه و بسط حکومت مرکزی به نواحی و مناطق دور از مرکز بود که بارفیلد آن را دخالت دولت در زنده‌گی عنوان کرده است و یعقوب ابراهیمی، افغانستان‌شناس مقیم در ایالات متحدۀ امریکا آن را مرکزگریزی توده‌های روستانشین تعبیر می‌کند.

دخالت دولت در امور باشنده‌گان مناطق دور دست که به تعبیر دیگری افراد مرکزگریزی بودند، اصلاحات‌گریزی ملاهای سنتی که دخالت دولت در این زمینۀ مرجعیت و مشیت سنتی آنان را به تحلیل می‌برد و دخالت و نقش کشورهای بیرونی در برآغالیدن خشونت‌های سیاسی، توطیه، انقلاب و شورش‌گری در افغانستان نقش اساسی داشته است تا محرومیت نسبی و تفاوت بین انتطارات ارزشی و توانایی‌های ارزشی که رابرت‌گر از آن به عنوان یگانه انگیزۀ شورش‌گری و انقلاب و خشونت یاد می‌کند.

نمودارهای بارز این ادعا را می‌توان در زمان حکومت «مصاحبان» از 1929 – 1978 میلادی دید که شورش‌ها و خشونت‌های سیاسی فروکش کرد بودند. این دوره از یک‌سو، دولت در امور روستاها مداخله نمی‌کرد و به تعبیری روستاها را به حال خودشان گذاشته بود، از سوی دیگر دخالت کشورهای بیگانه در امور افغانستان را بنابر بروز جنگ‌ جهانی دوم و بی‌طرفی افغانستان به حداقل رسانده بود. سوم این‌که دولت با ملاهای سنتی با درسی که از امان‌الله خان گرفته بودند، میانۀ خوبی برقرار کرد و زمینۀ مرجعیت و مشیت آنان را تأمین کرده است.

هرچند مردم افغانستان در زمان حکومت «مصاحبان» به فقر و محرومیت به سر می‌بردند، اما هیچ گاهی دست به شورش نبردند و دامنۀ خشونت‌های ویران‌گر را گسترش ندادند. این امر به این معنا نیست که خشونت‌های سیاسی انگیزه‌های محرومیت و سرخورده‌گی ندارد، اما در افغانستان این انگیزۀ قوی و مهم پنداشته نمی‌شود.

در شورش‌های دیگری که افغانستان را به لجن‌زار خشونت‌های سیاسی کشانید و زمینه‌های براندازی حکومت‌ها را فراهم کرد، دو مولفه نقش بارزی داشته‌‌اند؛ نخست کشورهای خارجی که زمینۀ حضور، تجهیز و اکمالات شورش‌گران را مساعد کردند و دوم ملاهای سنتی و نهاد روحانیتی که در انگیزه‌دهی و گرد‌آوری نیروی انسانی دست بالای در شورش‌ها داشتند.

از این‌رو، نظریۀ رابرت‌گر که دید تک‌علتی نسبت به خشونت‌های سیاسی و انگیزهای شور‌ش‌گری دارد را نمی‌توان در افغانستان تعمیم داد. رابرت‌گر، استاد برجستۀ دانشگاه مریلند است و مدتی نیز در دانشگاه کلورادو تدریس کرده است. او سال‌ها در زمینۀ انگیزه‌های خشونت ‌سیاسی، انقلاب و شورش‌گری پژوهش کرده است.