مخروبه سینمای پارک

هنر در جمهوریتِ افغانی

neshananews

14 November 2020

نویسنده: ابو مسلم خراسانی 

هنر زیربنا و اساس فرهنگ را شکل می‌دهد. به جرأت می‌توان ادعا کرد که بخش بزرگی از هستۀ فرهنگ جامعۀ ‌انسانی را هنر و فراورده‌های هنری تشکیل می‌دهند. از همین‌رو، برخلاف کارل‌ مارکس، اندیش‌مند آلمانی که اقتصاد را زیربنای جامعۀ انسانی می‌دانست، آنتونیو گرامشی، یکی از نومارکسیست‌های ایتالیایی «فرهنگ» را زیربنای جامعه می‌داند. از دید آقای گرامشی، اقتصاد نه بلکه زیر بنای جامعه «فرهنگ» است که می‌تواند زمینه را برای تحول و توسعه فراهم بسازد.

با این حال، هنر به عنوان یکی از مولفه‌های فرهنگی می‌تواند در هر تحولی نقش اساسی داشته باشد. نقش هنر در پردازش فرهنگ، زیست انسانی، سیاست، اقتصاد و جامعۀ انسانی، انکارناپذیر است. این روزها همۀ کشورهای جهان از هنر به عنوان یک مجرای مهم و اساسی برای یادگیری، فرهنگ‌پذیری و ارایۀ داشته‌های فرهنگی در قالب هنر استفاده می‌کنند. از سوی دیگر، هنر در اقتصاد نقش اساسی دارد. یادآوری این نکته که سینما پس از تجارت دومین منبع پول در جهان است، کافی ا‌ست تا نقش اساسی هنر را در اقتصاد هویدا ساخت.

اما در افغانستان هنر سرنوشت پریشان و غم‌باری داشته است. در تاریخ این سرزمین همیشه سیاست هنرستیزی روی‌ کار بوده و هنر زیر آوارهای جنگ، خشونت و خودخواهی محکوم و منفور بوده است. از سوی دیگر، هنر در بینش و جهان‌بینی افراد به عنوان مولفه‌های بد و سطحی تعریف شده است که انسان را به سوی گناه و بدبختی می‌کشاند.

به تعبیر نیچه، هنر عریان‌گرا، پرسش‌گر و منتقدی است که جامعه را به سعادت، آرامش و مدنیت سوق می‌دهد. دولت کنونی افغانستان که سنگ دفاع از جمهوریت را به سینه می‌کوبد و خود را مدافع جمهوریت در همۀ عرصه‌ها می‌داند، اصلاً به هنر و هنرمند ارزش و اهمیتی قایل نشده است. در دامن این جمهوریت هنر و هنرمند بیشتر از هر عصر و برهۀ دیگری غریب است.

تخریب سینمای پارک با وجود مخالفت‌های شدید وزارت اطلاعات و فرهنگ، هنرمندان و فعالان فرهنگی کشور نمونه‌یی از هنرستیزی و بی‌مهری دولت در برابر هنر است. سینمای پارک حافظۀ جمعی و یادگار زمانی بود که به جای جنگ و خشونت سینما و هنر در افغانستان پرسه می‌زد و روزنۀ توسعه و امید در چشم شهروندان دیده می‌شد. با تخریب این آبدۀ فرهنگی – هنری بخش بزرگی از داشته‌های هنری این سرزمین به آوار تبدیل شده است.

بی‌توجهی به نامۀ فرهاد دریا، هنرمند شناخته‌شدۀ روزهای بد افغانستان، گریه‌های صحراکریمی، رییس افغان‌فیلم و مخالفت هزاران باشندۀ کشور در برابر تخریب این بنای تاریخی – هنری از یک‌سو بی‌مهری سیاست‌مداران را به هنر و هنرمندان و از سوی دیگر سلطه و استبداد در «جمهوریت افغانی» را نشان می‌دهد که هنر، هنرمند و شهروند در این سرزمین هیچ اهمیتی ندارند. هنر همچنانی که در رژیم‌های ایدیولوژیک‌زدۀ دیگر غریب واقع شده بود، در جمهوریت افغانی روز بدتری از گذشته دارد. گویا هر رژیمی که در افغانستان مستقر می‌شود، ماهیت اصلی خود را از دست داده و سر انجام به خودکامه‌گی، فرهنگ‌ستیزی و تعصب می‌انجامد. انگار افغانستان سرزمینی برای گندیده شدن رژیم‌های سیاسی و مدل‌های حکومتی است و هر نوع نظام ماهیت خود را در این جغرافیا از دست می‌دهد. با این بیان، هنر در جغرافیای جمهوریت نه تنها که روزگار بهتر از گذشته ندارد؛ بلکه با گذشت هر روز فضا برای هنر و هنرمند تنگ‌تر و تاریک‌تر نیز شده است.