نابرابری

متریکس‌های برابری و مسالۀ قدرت

فرید برزگر

27 November 2019

نویسنده: جاسون هیکل، نشر شده در هیگل بلاگ، 5 جولای 2019

برگردان: فرید برزگر

نابرابری را چگونه اندازه‌گیری نماییم؟ دو متریکس برای اندازه‌گیری وجود دارد که اقتصاددانان از آن کار می‌گیرند: متریکس‌های نسبی و مطلق. در گذشته استدلال می‌کردم که متریکس نسبی – که تا کنون رویکرد غالب است، و در شاخص استاندارد جینی (Gini index)، در نمودار معروف فیل (elephant graph) و در نمودارهای توزیع لگاریتمی ‌تجسم یافته است؛ از آن‌جایی که با چشم‌اندازها و منافع ثروت‌مندان همسویی و سازگاری دارد، مسئله‌ساز و به طور موثری نابرابری‌های واقعی را در توزیع درآمد جدید در سراسر جهان پنهان می‌کند. از چشم‌انداز عدالت و در واقع از نگاه خود فقرا، آن‌چه واقعن مساله است شکاف مطلق بین ثروتمند و فقیر است نه نرخ‌های نسبیی تغییر.

اما پرسش دیگری نیز وجود دارد که باید در نظر داشته باشیم، و آن رابطه میان درآمد و قدرت است. یکی از دلایل اساسی که سبب نگرانی ما نسبت به نابرابری می‌شود این است که در وهلهء نخست افراد ثروت‌مند را اجازه می‌دهد بر زنده‌گی فقرا تمرین قدرت نمایند. به زبان سیاسی، از آن می‌توانند برای لابی قانون‌گذاران، تامین هزینهء مبارزات سیاسی، خرید رسانه‌ها، ایجاد اتاق‌های فکر و حتا رشوه به مقامات رسمی‌استفاده کنند. به زبان اقتصادی، می‌توانند از آن ( مثلن با لابی‌گری برای محدود کردن اتحادیه‌های کارگری) دستمزدها را کاهش دهند و نرخ مسکن را بلند ببرند (چون درآمد اضافی ثروت‌مندان به سرمایه‌ها ختم می‌شود).

بنابرین کدام یک از متریکس‌ها در فکر کردن روی بعُد قدرتِ نابرابری برای ما کشش بیشتر می‌دهد؟ متریکس نسبی یا مطلق؟

مثالی می‌زنیم. فرد فقیری را با 5.000 دلار آمریکایی و فرد ثروتمندی را با 100.000 دلار آمریکایی درآمد تصور کنید. حالا فرض کنید درآمد فرد فقیر 100% افزایش بیابد که می‌شود 10.000 دلار آمریکایی و درآمد فرد ثروت‌مند “فقط” 50% افزایش بیابد که برابر می‌شود به 150.000 دلار آمریکایی.

درآمد فرد فقیر به نرخ سریعتری (در مقایسه به جایگاه نخستش)  نسبت به درآمد فرد ثروت‌مند رشد کرده است. در نتیجه، فرد ثروت‌مند که قبلن 20 برابر ثروت‌مندتر از فرد فقیر بود، حالا فقط 15 برابر ثروت‌مندتر است. در این مثال به اساس متریکس نسبی، نابرابری کاهش یافته است.

در مقابل، مطابق متریکس مطلق، نابرابری در واقع گسترده‌تر شده است. شکاف مطلق بین فرد ثروت‌مند و فقیر از 95.000 دلار به 145.000 دلار آمریکایی رشد کرده است. به عبارت دیگر، از سرجمع درآمد 55.000 دلاری، 91% آن به فرد ثروت‌مند و فقط 9% آن به فرد فقیر اختصاص یافته است.

از چشم‌انداز ضریب متغییرهای قدرت چه؟ آیا نابرابری افزایش یافته یا کاهش؟

ممکن بتوان بگوییم فردی که 20 برابر ثروت‌مند است، نسبت به فردی که 15 برابر ثروت‌مند است، قدرت بیشتر دارد؛ دقیقن مثل این که 20 برابر بزرگتر یا قویتر از 15 برابر است. از این منظر، کاهش از 20 برابر به 15 برابر یک پیشرفت است و متریکس نسبی می‌تواند به درستی پیشنهاد کند که نابرابری کاهش یافته است.

با این حال، ممکن است کسی متقابلن بگوید که رابطهء قدرت-درآمد یک چنین کارکردی ندارد. پول قدرت می‌خرد، بنابر این هرچه پول بیشتر داشته باشید، قدرت بیشتر می‌توانید بخرید. حتا شاید کسی بگوید میان قدرت و پول رابطۀ یک-به-یک است: یک دلارِ بیشتر، یک واحد قدرت بیشتر به شما می‌دهد. از این چشم‌انداز، متریکس مطلق می‌تواند درست باشد که نابرابری را افزایش یافته نشان می‌دهد.

به هرحال، هیچ یک از این رویکردها کافی نیستند. چرا؟ چون هنگامی‌که یک فرد فقیر از 5.000 به 10.000 دلار می‌رسد، پول جدید را مصرف نیازهای اساسی مانند غذا، کرایه، آموزش و پرورش، بهداشت و غیره می‌کند. پولی برایش باقی نمی‌ماند که مصرف لابی‌گری قانون‌گذاران کند یا اتاق فکر راه بیاندازد. در مقابل، برای فرد ثروت‌مند، می‌توان فرض کرد که تقریبن همهء درآمد جدید اضافه از نیاز او است و می‌تواند مصرف قدرت شود.

بنابر این هر دلار اضافی که به حساب ثروت‌مندان می‌ریزد به قدر سیاسی (باالقوه) آن‌ها می‌افزاید، در حالی‌که عین دلار اگر به حساب فقیر واریز شود عین کار را نمی‌کند یا حداقل وقتی زیر یک خط مشخص اقتصادی باشند چیزی به قدرت آن‌ها نمی‌افزاید.

این‌ها همه ما را به یک نکتۀ جالب می‌رساند. اقتصاددانان استفادۀ خود از متریکس نسبی نابرابری را به اساس “کاهش رضایت حاشیوی”[1] توجیه می‌نمایند. آن‌ها می‌گویند یک هر دلار که به حساب یک ثروت‌مند می‌رود وزن کمتر دارد نسبت به هر دلاری که به حساب یک فقیر واریز می‌شود، چون یک دلار در نگاه ثروت‌مند ارزشی را ندارد که در نگاه فقیر دارد. و هرقدر که ثروت‌مندان، ثروت‌مندتر باشند، پول جدید ارزش کمتری در نگاه آن‌ها دارد. به همین دلیل است که اقتصاددانان دوست دارند نابرابری را بر روی منحنی لگاریتمی‌ترسیم نمایند.

من در جایی این منطق را به شیوهء خودش رد کرده‌ام. اما از چشم‌انداز متغییرهای قدرت حتا این منطق به اشتباه می‌رود. یقینن که منطق مخالف درست است. هر دلار اضافی که به حساب ثروت‌مندان می‌رود به قدرت آن‌ها می‌افزاید، و هر قدر که ثروت‌مندتر باشند، قدرت بیشتر به قدرت شان اضافه می‌شود. چرا؟ چون هر قدر پول جدید از یک خط مشخص نیاز فاصله داشت باشد، به همان اندازه آمادهء مصرف قدرت شدن است. در واقع رابطه میان درآمد و قدرت یک رابطۀ لگاریتمیک معکوس است. افزون بر این، باید در نظر داشته باشیم که هر قدر ثروت‌مندان پول بیشتر مصرف قدرت نمایند، ارزش آن را بلندتر می‌برند و از دست‌رس فقرا دورترش می‌سازند.

در نهایت، متریکس نسبی (شاخص استاندارد جینی، نمودار فیل و نمودارهای توزیع لگاریتمیک) نه تنها از منظر فقر و عدالت بلکه از زاویه‌ء دید قدرت نیز ناجور است. در حقیقت، رابطهء درآمد-قدرت را دقیقن به عقب بر می‌گرداند. اگر قرار است بُعد قدرتِ نابرابری را جدی بگیریم، پس باید قبول نماییم که نمودار فیل مورد علاقهء بانک جهانی و نمودار Log-hums مورد علاقهء هنس روزلینگ (Hans Rosling) به شکل وسیعی گمراه کننده اند.

متریکس مطلق خدمت بهتری به ما می‌کند، اما از آن‌جایی که در ضبط دینامیک‌های واقعی رابطهء درآمد-قدرت کوتاهی دارد، باید بدانیم که نابرابری احتمالن بدتر از آن‌چه باشد که متریکس مطلق نشان می‌دهد. می‌توانیم متریکس مطلق را به عنوان یک گزینۀ نیابتی استفاده نماییم، اما در بهترین حالتش محافظه‌کار است.

[1] Law of Diminishing Marginal Utility