DpOkKLgU0AAbwQU

عشق سال‌های ریا ( بخش نخست )

زری اخلاقی

19 November 2019

نوشته‌ام را  با عنوان “يك‌شنبه ايتاليايي”  در هفته نامۀ محلي tiburtino  خوانده بود، ظرف كمتر از پنج روز سه ايميل از او دريافت كردم. نمي‌شناختم‌اش، محتواي نامه دو خط بيشتر نبود و در همۀ آن‌ها به يك شكل تكرار شده بود.  “روز بخير”.
“مطلب شما در خصوصِ روزمرگی زنان  ايتاليا شگفت‌انگيز بود. بازخورد موثری در مجله زنان داشت. بر آن شدم من هم چند خطی با مساعدت جنابعالی در تعريف و معنای عشق از ديدگاه زنان شرق بنويسم. در انتظار پاسخ شما: “اوريانا فالاچی
پنجره‌های رستوران ساحلی پوشيده از گل‌های اطلسی بود و سر شاخه‌هايشان آرام روی امواج به خواب رفتۀ دريای “Tirreno” شناور بود. آفتاب ماه جولای شهرك ساحلی “اوستيا” را حسابی زنده و سرحال كرده بود. ده دقيقه تاخير ركورد خوبي بود، يك زن مو فرفری و لاغر در آخرين ميز نزديك به سالن بيليارد نشسته و انتظار می‌كشيد.

بی‌شك اوريانا بود،‌ چون تنها او لباس رسمی بر تن داشت. خودش را معرفی كرد كه در مجلۀ زنان فعاليت می‌کند و سعی دارد مسائل زنان را به دور از  هرگونه جهت‌گيری سياسی و ايدولوژيكی دنبال كند. گفت كه سرگرمی‌اش سر و سامان دادن به گربه‌های بی‌خانمان است. با خنده‌ای گفتم در  خصوص گربه‌ها هم جهت‌گيری سياسی نداريد؟ سينيورا اوريانا به نظردر شروع دچار سوتفاهم شده‌ايم زيرا مشكلات زنان ريشه‌اش مسائل سياسی واجتماعی و ايدولوژيكی است. مگر اينكه فقط در خصوص زنان سرزمين خودتان آن‌هم از جغرافيای شهر رم به بالا بنويسيد.

گفت مرا خانم خطاب نكن. اوريانا كافيست و اين‌كه من يك فمينيست هستم و خوب ميدانی فمینيسم در جغرافيا نمی‌گنجد، فقط خواستم شرايط شما را لحاظ كرده باشم. دو آب‌ميوۀ خنك سفارش داد، گفتم صحبت از سرگرمی و جغرافيا شد، ميدانی سرگرمی من چيست؟ نگاهی به آن زن سالخورده كه تكۀ بالای مايو‌اش را پايين كشيده بيانداز، همه هم و غمش اين است كه بدنش يك‌دست برنزه شود. من با ديدن اين صحنه از درياي “Tirreno” عبور می‌كنم و بی‌آن‌كه بخواهم به اقيانوس هند می‌رسم، جايی‌كه مادربزرگم از شصت سالگی خلعت آخرتش را مانده و هر ساله آن‌را وارسی می‌كند، تا همه چيز همان‌طور كه می‌خواهد برای لحظۀ موعود فراهم باشد، و مبادا خجالت زدۀ خلقی شود. آبرو براي ما تا سر حد مرگ ارزشمند است.

می‌بینی اگر تَو اين‌جا نبودی من چند ساعتی درگير اين قياس ذهنی بودم.  وقتی مهاجر باشی سرگرمی‌ات اين‌گونه شكل می‌گيرد. اوريانا جرعه‌ای از آب‌ميوه را سر كشيد، قلم را از كيفش در آورد و گفت:
چه جالب، پس ذهن آماده‌ای برای سوال من داری؛ هرگز فكر نمی‌كردم زندگی مدرنيزه شدۀ ما از ديد شما نوعی روزمرگی باشد. خوشحالم از هم‌صحبتی با شما. هوا خيلی گرم بود. مطمينا اگر او قرار ملاقات را می‌گذاشت، همه جوانب، خصوصا هياهوی ماه جولای را در اين رستوران ساحلی در نظر می‌گرفت، حقيقتا جای مناسبی برای يك گفتمان ژورناليستی نبود. منتظر بود تا من سخن را آغاز كنم.

می‌دانی اوريانا اين سوال تا كنون به‌صورت جامع و از نگاه بيرونی به ذهنم نرسيده، و اين یکی دو روز راستش ترجيح دادم فكرم را در پی جوابی شُسته رفته شخم نزنم. اكنون به اين نتيجه رسيدم كه پرسش دشواريست. اوريانا گوشۀ سمت چپ دفترش را پشت سر هم ضربدر می‌زد و ضربدرها را پر رنگ می‌كرد. نگاه من به مردی بود كه به شانه‌های سوخته پارتنرش كرم ضد آفتاب می‌زد و در جستجوی واژه‌ای بودم كه كليت عشق  را در بر گيرد. پسر سياه‌پوست جوان و خوش‌تيپی با زنی ميان‌سال وارد بار شدند. دو كوكتل مارگريتا و بادام هندی سفارش دادند. دختر باريست با ساخت هر كوكتل چند دقيقه‌ای “سالسا” می‌رقصيد و همگان را به وجد می‌آورد.
مرد جوان تا آماده شدن كوكتل چنان زن ميانسال را می‌بوسيد كه گویی واپسين بوسه های زندگیش است. اوريانا را متوجه آن دو كردم …

ادامه دارد ….