۲۰۱۹۱۱۱۶_۱۱۵۹۵۲

یک سبد دلهره

کاوه رادمنش

17 November 2019

ناديا انجمن، در یکی از روزهای زمستان 1359 (1980) هرات، بهار را با خود به خانه آورد. مثل هر شاعری با شعر متولد شد که از همان کودکی مشهود بود‌. فقط پانزده سال داشت كه او شعر یا شعر او را جدی گرفت و شاعرانه ترین روزهای نادیا مصادف با يكى از سیاه ترین دوره هاى تاريخ افغانستان بود روزهايى كه با حضور و مسلط شدن طالبان، زنان و دختران اجازه ى دانش آموختن را نداشتند؛ اما نادیا همچنان جستجو می کرد، جستجو برای شوری که در سر داشت آن هم در یک خفقان امنیتی و اجتماعی و دلهره اى كه بر شهر حاكم بود.

اين شور و عشق به آموختن و سرايش باعث شد سر از “كارگاه سوزن طلایی” در آورد. کارگاهی که زیر نام خیاطی، ایستگاه مخفیانه اى برای نشست های ادبی و نقد شعر بود. این کارگاه به کوشش جمعی از فرهنگیان و نویسندگان هرات تشکیل و سه روز در هفته چشم به راه دخترانی بود که به طور پنهانى در بکس هایشان، علاوه بر وسایل خیاطی خطرناک ترین محموله ى آن زمان یعنی کتاب را حمل می کردند‌. زیر برقع به راه مى افتادند از بین آوار و از میان بوی باروت و مرگ تا شعر، زندگی، تفکر و آزادگى را بیاموزند. از حافظ و مولانا تا شاملو و فروغ از کافکا و داستایفسکی تا هدایت و صادق چوبك، با همین سرکشی و عصيان نادیا و تعدادى از دختران و چند استاد دانشگاه در سوزن طلایی گرد هم جمع می شدند تا حکومت طالبان را به سخره گرفته و به چالش بکشند، چالشی که تا پای جان مخوف و دردسر ساز بود. اما نادیا همچنان بی خیال شعر می سرود “من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم” آن هم درست در زمانی که طالبان حتی آواز گنجشک ها را به قفس کشیده بودند.

گل دودی و یک سبد دلهره دو مجموعه شعری است که از نادیا به جا مانده

پس از فروپاشی طالبان فرصتی پیش آمد تا او برای ادامه ى تحصيل وارد دانشگاه هرات و دانشکده ى ادبیات گردد. استعداد نادیا باعث شده بود تا همیشه مورد توجه باشد و به همين دليل در جریان سال سوم دانشگاه با جمعی از استادان و دانشجویان رهسپار ایران گردید که در این سیر علمی ادبى با برخی از شاعران و نویسندگان ایران دیدار و تبادل نظر داشت.

در اواخر دوره ى دانشگاه نادیا تصمیم گرفت با یکی از کارکنان اداری دانشگاه هرات ازدواج کند. اما همزمان با شروع زندگى مشترك، ناديا از نشست های ادبی محروم شد. دوستان او می گفتند که دیگر اجازه ى حضور در چنین مجالسی را ندارد. و به این ترتیب نادیا همان اندک آزادی دوره طالبان را هم دیگر نداشت و به جای نوشتن از شور و شوق و امید می سرود

“نیست شوقی که زبان باز کنم از چی بخوانم”

این وضعیت آنقدر ادامه پيدا کرد تا اینکه سرانجام در سال 1384 (2005) میلادی بنابر اولین گزارش ها به دست شوهرش به قتل رسید و این بار خاک بود که پذیرای نادیای بيست و پنج ساله و کوله باری از ناگفته هایش شد.
از نادیا به جز یک پسر به نام بهرام سعید، دو مجموعه شعر هم به جا مانده است.
“گل دودی” به کوشش محمد مسعود رجایی در سال 1384(2005) و کتاب دوم، كه یک سال بعد از آن با زحمات سعدالدین جامی زیر نام “یک سبد دلهره” به چاپ رسيد.
دریغ و درد که روزگار برای رفتن نادیا شتاب داشت اما پیکار و نگاه او به زندگی نقطه عطفی شد تا جریان داشته باشد.