021-07-06 at 08.43.12

نگاهی به جامعه‌شناسی خودکا‌مه‌گی؛ مسأله یکه‌تازی چیست؟

خودکامه‌گی و یکه‌تازی همیشه سایۀ مصیبت‌بار خود را با دید وسیع‌تری بر شرق گسترانیده است. بستر تاریخی شرق برای خودکامه‌گی بنابر نبود اشرافیت قدرت‌مند و نهادهای محدودکنندۀ قدرت، زمینۀ مناسبی بوده تا دانه‌های استبداد جوانه بزنند، یکه‌تازی یا تک‌روی نهادینه شود و خودکامه‌گی در قد و قامت فعالیتش برگ و بال بکشد. برای همین است که جریان روشن‌فکری به معنای نقاد قدرت در شرق‌زمین کمتر چهره‌نمایی کرده و همواره قدرت‌های سیاسی در جغرافیای ملتهب و خشونت‌خیز خودکامه و استبدادی بوده‌اند. شاید یکی از بزرگ‌ترین عوامل عدم زایش سرمایه‌داری و دموکراسی در جهان شرق و زیرمجموعۀ آن (افغانستان) همین مولفه بوده است.

محمدعابد جابری در کتاب «سقراط‌هایی از گونۀ دیگر» سرنوشت روشن‌فکری در تمدن شرق را به تصویر کشیده است که چه مصیبت‌ها و رنج‌هایی را بر دوش کشیده‌اند. آنانی که برای دانایی، نقد قدرت، اندیشیدن و برای نه گفتن به حالت کنونی شکنجه شدند و زجر کشیدند، هیچ گاهی به پای نان و نوا سرخم نکردند و سقف معیشت را بر ستون علم و دین ننهادند. تا جایی که سلطان محمود، علی‌سینا را به جرم مخالفت زندانی کرد، متوکل خلیفۀ عباسی‌ها مخالفانش را از دم تیغ گذراند و تا امروز خودکامه‌گی با روپوش‌های متفاوتی بر سرنوشت ما غبار انداخته است. با نگاه هرچند گذرا به تاریخ، خودکامه‌گی مولفۀ همیشه موجود در تاریخ «ما» بوده است. زیرا بیشتر پادشاهان و فرمان‌روایان تاریخ ما خودکامه و تک‌رای بوده‌اند. حالا پرسش این است که چه چیزی پدیدآورندۀ خودکامه‌گی در سرنوشت ما است؟

افغانستان در تاریخ پُرفراز و ‌نشیب خود گواه نظام‌های سیاسی متفاوتی بوده است. از امپراتوری احمدشاه ابدالی تا نظام خفقان‌آور عبدالرحمان و جمهوریت بی‌مسمای داوودخان تا جمهوریت شریر پسا بُن در افغانستان؛ همۀ این نظام‌ها چه در قالب شاهی یا اسلامی، کمونیستی و لیبرالی یک مولفۀ همیشه مشترک داشته‌اند که جنبۀ استبداد آن است. حتا رژیم کمونیستی که ادعا استبدادستیزی را یدک می‌کشید و با «داس» و «چکش» آمده بود تا تغییر در روز و روزگار مردم بیاورد. اما همین‌ها به دام استبداد افتادند و با «داس» سر دهقان را بریدند و با «چکش» بر فرق کارگر کوفتند تا زنده‌گی مردم سیاه و سیاه‌تر شود. این جغرافیا چرا خشونت‌گستر و استبدادپسند است؟ خودکامه‌گی چرا در بین ما رشد کرده است؟

علی‌رضا قلی در کتاب «جامعه‌شناسی خودکامه‌گی» روشنی اندکی بر تاریخ تاریک خودکامه‌گی در شرق، به ویژه در ایران انداخته است. هرچند در پاره‌یی از بحث‌ها دایرۀ بحث تا ایران موجود تنگ‌تر شده است، اما هدف اصلی او در این کتاب پیشینهشناسی و چرایی خودکامه‌گی در شرق و این که چرا خودکامه‌گی پدید می‌آید؟ می‌باشد. از اینرو، «ضحاک ماردوش» را نموداری از خودکامه‌گی در تاریخ شرق می‌داند و با تحلیل اشعار فردوسی سراغ خودکامه‌گی در تاریخ را می‌گیرد. تحلیل او را می‌شود تاریخی – ادبی دانست؛ زیرا بُن‌مایۀ تحلیل جامعه‌شناختی مبنی بر ساختار نظام، روابط قدرت و خشونت‌گستری را از سروده‌های فردوسی می‌گیرد و از روزنۀ ادبیات بر سیاست نگاه می‌کند.

نظام قبیلهیی، استبدادپذیری، نبود اشرافیت قدرت‌مند در شرق، نظامی‌گری و این که هر کسی شمشیر دارد قدرت دارد، نبود یک میکانیزم قانونی برای رسیدن به تخت پادشاهی به گونه‌یی که در ایران تاریخی هر کسی قدرت داشت، می‌توانست با نظامی‌گری به قدرت برسد، شمار زیادی از شاهان ایران تاریخی، سابقۀ برده‌گی داشتند و از راه نظامی‌گری، راهزنی، دزدی و غارت به قدرت رسیدند. آنانی که از این راه به سرنوشت مردم حاکم شدند، روشن است که در اعمال خود برای مردم پاسخ‌گو نبوده و راه استبداد و خودکامه‌گی و ضحاک پیشه‌گی را سرمشق خود قرار دادند.

نوشتۀ آقای قلی با همۀ نقد و نظرهایی که در باره‌اش وجود دارد، تحلیل جامعه‌شناسانۀ خوبی از خودکامه‌گی در درازنای تاریخ است. به باور نویسنده، ساختار اجتماعی و نظام‌های خودکامه دو روی یک سکه‌اند که هر دو تقویت‌کنندۀ یکدیگر می‌باشند. تلاش‌ها برای مبارزه با خودکامه‌گی در شرق معطوف به فاعل بوده و هرگز برای محو پدیدۀ خودکامه‌گی در ساختار کاری صورت نگرفته است. از همینرو هر کسی که حاکم شد، خودرأی، تک‌باور، یکه‌تاز و خودکامه شده است. تحلیل آقای قلی را می‌شود به عصر حاضر تعمیم داد و نشانه‌های خودکامه‌گی را در جامعۀ کنونی دریافت.

این کتاب هرچند به گوشه‌یی از خودکامه‌گی می‌پردازد، اما روزنه‌یی است که می‌تواند ما را به پرسش‌ها و انگاره‌های مسأله‌ساز برساند و چاره‌یی برای خودکامه‌گی‌زدایی ما دست‌وپا کند. ما اگر می‌خواهیم با استبداد و خودکامه‌گی مبارزه کنیم، باید بیشتر جنبه‌های اجتماعی و تاریخی این پدیده را در افغانستان شناسایی کنیم و زمینه‌های فهم آن را بگشایم. واقعیت این است که بدون فهم زمینه‌های تاریخی – اجتماعی خودکامه‌گی، نمی‌توان با نمودارهای آن مبارزه کرد و آن را از میان برداشت. از سوی دیگر، نگاه فاعل‌محور به خودکامه‌گی می‌تواند به بازتولید خودکامه‌گی بینجامد؛ در حالی که باید برای از میان برداشتن این پدیده، ساختارمحور بود و ساختارهای خودکامه‌گستر را از میان برداشت و زمینه‌های اجتماعی آن را قدغن کرد.