زندهگی زیر سایۀ حاکمیت متفکر دوم جهان
نویسنده: ابومسلم خراسانی
محمد اشرف غنی، رییسجمهور کشور برای نخستین باری نظریۀ «بازسازی دولتهای ناکام» را مطرح کرد. او نخستین نظریهپرداز جهان است که میتوانست نظریۀ خود را در افغانستان تطبیق کند. وقتی در سال 2014 میلادی خودش را برای احراز کرسی ریاستجمهوری نامزد کرد، حتا مخالفانش اذعان داشتند که او برنامه و نظریۀ مدونی برای گذار از حالت موجود به حالت مطلوب دارد. پرسش این است که اکنون با گذشت زمان و سپری شدن نزدیک به دو دور ریاستجمهوری، زندهگی در حاکمیت متفکر دوم جهان و نظریهپرداز نظریۀ دولتهای ناکام چگونه است؟ پاسخ این پرسش دشوار را چگونه میتوان به گونۀ واقعبینانه و به دور از حُب و بغضهای سیاسی ارایه کرد؟
پیش از روایت چگونهگی زندهگی در عصر متفکر دوم جهان باید یک نکتۀ مهم و اساسی را تذکر داد که آقای غنی نظریهپردازی که برای دولتهای ناکام نسخه میپیچد، در غرب درس خوانده و ادعاهای روشنفکری را در سر میپروراند با غنی که رییسجمهور افغانستان است، روانپرشی دارد و هنگام صحبتها تسلطش را از دست میدهد، کاملاً تفاوت دارد. گاهی تحلیل این تناقض دشوار و سختفهم است. به عنوان نمونه وقتی رییسجمهور غنی در انستیتوت مطالعات استراتژیک پاکستان صحبت میکرد منطقی، آرام و اکادمیک بود، اما وقتی در داخل افغانستان صبحت میکند، روانپرش، بیمایه و دارای حرکت و اداهایی است که در شأن و جایگاه یک رییسجمهور نیست. این تناقض را چگونه میشود حل کرد؟
گسترش جنگ و ویرانی
نخستین ویژهگی زندهگی در عصر متفکر دوم، گسترش موج دامنهداری از جنگ و خشونت در افغانستان است. کسی که آمده بود با سیاستهایش افغانستان را از ناکامی بیرون بسازد و جنگ را فروکش کند، اکنون در دام جنگها و خشونتها گیرمانده است. ناامنی به اوج خود رسیده و زندهگی مردم پولیسی شده است. این ناامنیها تنها در بُعد کلان امنیتی نیست؛ بلکه ناامنیها و کجرفتاریهای اجتماعی نیز به اوج خود رسیده است. حضور بیشتر و فعالتر جنگجویان بدون سرزمینِ خارجی، سقوط بیشتر مناطق به دست طالبان، ناامنی در شاهراههای کشور و و افزایش سرسامآور کشت، فروش و قاچاق تریاک همه نمودارهایی از گسترش ناامنی در کشوری است که متفکر دوم بر آن حاکمیت دارد.
تعصبهای قومی و مذهبی
من باری در نوشتهیی حاکمیت غنی را «عصر فوران تعصبهای مذهبی و قومی» نام نهاده بودم. در جریان چند سال حکومت غنی بر کشور، تعصبهای مذهبی به گونۀ بیپشینهیی افزایش یافته است و از سوی دیگر، شکافهای قومی درز بیشتری پیدا کردهاند. تا پیش از این چشم همچشمیهای قومی و اختلافها تنها میان نخبهگان سیاسی افغانستان بود، اما حاکمیت چند سالۀ غنی حجم این اختلافها را در بین تودههای مردم گسترش داده است. خویشخوری و گزینشهای سلیقهیی در حاکمیت غنی این اختلافها را در تیررس چشم همهگان قرار داده است. آقای غنی در متحد کردن مردم افغانستان، گسترش حس وطندوستی، ملتگرایی و روحیۀ همدیگرپذیری نه تنها ناکام بوده؛ بلکه در مواردی سیاستهای ستیزهجویانه او همانند توزیع اجباری تذکرههای برقی سبب گسترش ادبیات نفرت برانگیز در کشور شده و شکافهای قومی بیشتر از پیش افزایش یافته است.
افزایش فقیر و فساد
شهروندان کشور در حاکمیت متفکر دوم فقیرتر، گرسنهتر و ناامنتر شدهاند. پلانهای اقتصادی آقای غنی تنها در رسانهها و لای ورقها گیره مانده و هرگز به مرحلۀ اجرا نرفته است. از سوی دیگر، بنابر بیرون شدن بخش بزرگی از سرمایه از افغانستان، جیب مردم خالی شده است. از همین جهت، حالا سازمان غذایی جهان اعلام کرده است که تا یک سال دیگر 16 میلیون نفر در افغانستان به کمکهای فوری نیاز پیدا خواهند کرد و گراف فقر در این کشور به گونۀ بیپیشنهیی در حال صعود است. از سوی دیگر، با وجود وعدههای رییسجمهوری غنی مبنی بر فسادزایی و مبارزه با رشوهستانی نه تنها تغییرات مثبتی رونما نشده؛ بلکه گزارش رسانهها نشان میدهد که فسادهای بزرگتری نسبت به گذشته در این کشور صورت گرفته و حجم خویشخوری و فسادها به پیمانۀ وسیعی افزایش یافته است.
اینها همه گوشهیی از زندهگی باشندهگان سرزمینی زیر حاکمیت متفکر دوم و نظریهپرداز دولتهای ناکام است. آقای غنی در مقام یک متفکر در خوشبینانهترین حالتش بسیار سیاست بدی داشته و بازی را باخته است. او میتوانست نماد یک رییسجمهور کارکن با سیاستهای توسعهبخش و مدیریت عالی باشد، اما دیگر زمان گذشته و فرصتهای مناسبی برای تغییر و توسعه از دست رفته است. افغانستان به گذشته بر نمیگردد و غنی فرصت تطبیق نظریههایش در افغانستان را از دست داده است. افغانستان در عصر غنی و متفکر دوم در بدترین حالتش به سر میبرد.