رها احمدی

بررسی تأثیر بازنمایی خشونت در سریال «چُقُر» بر کودکان و نوجوانان افغانستان

neshananews

10 June 2020

رها احمدی؛ کارشناس ارشد روان‌شناسی بالینی

 

چکیده

هر جامعه‌یی افراد و نهادهایی دارد که به ‌نوعی «مرجع» و «الگو» محسوب می‌شوند. سیاست‌مداران، ستاره‌‌های موسیقی، قهرمانان فیلم‌ها و سریال‌ها، قهرمانان ورزشی… مهم‌‌ترین این افراد هستند و رسانه‌های فراگیر نهادهایی است که این الگوها (Role Model ) را به مردم معرفی می‌کند. این افراد می‌توانند الگوهایی باشند که مردم را به‌ سوی سازنده‌گی و تفکر پیش ببرند و نیز می‌توانند الگوهایی باشند که مردم را به ‌سوی انفعال، خشونت و زورگویی هدایت کنند و افراد «ضداجتماع» را در جامعه پرورش بدهند.

در این مقاله، سعی شده است که به بازنمایی خشونت در سریال «چُقُر» و همین‌سان  به عوامل اثرپذیری کودکان و نوجوانان از مشاهدۀ آن، پرداخته شود. در نتیجۀ این تحقیق مشخص می‌شود که سریال چُقُر می‌تواند خشونت را به کودکان و نوجوانان آموزش دهد، الگوهای بزهکار[1] و انتی‌سوشیل[2] را در جامعه گسترش دهد. کودکان و نوجوانان زیر تأثیر بازنمایی خشونت در این سریال قرار گرفته، از خود رفتارهای پرخاش‌گرانه نشان ‌می‌دهند. همین‌سان مشخص شده است که عوامل زیستی، روانی، اجتماعی نیز در مستعد بودن کودکان و نوجوانان در بروز خشونت، زیر تأثیر «یادگیری مشاهده‌یی» موثر است.

مقدمه

از آغازِ نوجوانی با رشد بدنی و تلاش برای ورود به جامعه، نوجوانان تلاش می‌کنند خود را مستقل از والدین تعریف کنند، این‌جاست که دوران نوجوانی با «بحران هویت» مشخص می‌شود. یکی از راه‌های کنار آمدن با «خلاء هویت» در نوجوانان و جوانان، فرآیند «عضویت» است.

پس از نشر سریال‌هایی مانند «وادی گرگ‌ها» و «چُقُر» در تلویزیون طلوع که محتوای خشونت‌آمیزی داشته است، کودکان و نوجوانان زیر تأثیر مستقیم و غیرمستقیم[3] آن قرار گرفته‌اند. در تأثیر مستقیم کودکان و نوجوانان به صورت مشخص با رسانه همانندسازی[4] کرده‌اند؛ آنان گروه‌های ضداجتماع و بزهکاری را که سریال چُقُر برای‌شان معرفی کرده است، در محیط زنده‌گی خود تشکیل داده‌اند؛ علامت و نشانه‌های آن را خال‌کوبی کرده‌اند و با آن گروه‌ها همانندسازی کرده‌اند. در تأثیر غیرمستقیم، این سریال‌ها فضایی را در جامعه ایجاد کرده است که اقتضای آن جنگیدن و خشونت است و مخاطبان را در حالت آماده باش برای جنگیدن و خشونت، آماده می‌کند.

نقد و بررسی سریال چُقُر

هنگامی‌ که تیزر ‌‌سریال چُقُر را می‌بینیم، متوجه می‌شویم که چطور مخاطب را جذب و با خود همراه می‌کند؛ گویی سازنده‌گان این سریال می‌دانند که مخاطب‌شان کیست و چه نیازهایی دارد![5] تیزر سریال چقر نشان می‌دهد که شما با تماشای این سریال چه چیزهایی به ‌دست می‌آورید؛ گویی می‌گوید: «چقر خانه من است». خانه نماد چیست‌؟ نماد سرپناه و امنیت. پس به‌ مخاطب خود القا می‌کند که تو در چقر امنیت پیدا می‌کنی. به مخاطب می‌گوید: «تو در یک جای ناامن هستی که اطرافت پر از دشمن است. اگر عضو گروه چقر باشی، می‌توانی دشمنانت را نابود کنی. وقتی تو در چقر باشی، می‌دانی که  چه کسی هستی. می‌دانی عضو کدام گروه هستی و متعلق به کجا هستی. چقر جایی است که قوانین خودش را دارد، قدرت‌مند است، رییس خودش را دارد، و چقر است که بر مردم شهرهای دیگر، حکومت می‌کند. اگر می‌خواهی در امنیت باشی، عضو گروه چقر باش و خودت را مانند گروه ما بساز؛ نشان ما را خال‌کوبی کن، برای خودت گروه و دسته تشکیل بده، تفنگ دستت بگیر، لت‌وکوب کن، حق و حقوق دیگران را به رسمیت نشناس، مشکلاتی که داری را با دعوا و درگیری حل کن، همیشه منتظر حملۀ دشمن باش، تفنگت در دستت باشد، افرادی که جزو محلۀ تو نیستند، دشمنت هستند و باید با آنان بجنگی، مافیا تشکیل بده، محلۀ تو همیشه باید پر از صدای فیر  باشد و… ».

همان‌سانی که گفته شد، چقر مخاطب خود را می‌شناسد و می‌داند که مخاطب او چه چیزی را کم دارد و با تکیه بر همین نیازها، یعنی احساس هویت، احساس تعلق‌پذیری، احساس امنیت، الگو و روشی مخربی را که دارد به مخاطب می‌دهد که مخاطب با الگو و شیوۀ نادرست به نیازهای درونی خود پاسخ بدهد و به سمتی پیش برود که نه تنها نیازهای او ارضاء نشود، بلکه به سردرگمی و بی‌هویتی بیش‌تری دچار شود.

یکی از مشکلاتی که در افغانستان با آن روبه‌رو هستیم، این است که رسانه‌یی که قرار است معلم سبک زنده‌گی مردم باشد، تبدیل به یک بازاریابی می‌شود که هدفش تنها راهنمایی مخاطبان به خرید محصول است. این محصول فقط کالا نیست، می‌تواند عقیده، احساسات، سبک زنده‌گی، رفتار اجتماعی و غیره باشد.

چقر یکی از دَه‌ها سریالی است که تاکنون از رسانۀ جمعی افغانستان نشر می‌شود. قهرمانان آن افرادی هستند که با خشونت و پرخاش‌گری مسایل خود را حل می‌کنند، این قهرمانان داستان‌هایی که در واقع به ‌عنوان «الگو» برای جامعه معرفی می‌شوند، فاقد ویژه‌گی‌های یک انسان سالم و رشدیافته هستند که اهل مطالعه، تفکر نَقاد، ایده‌پردازی و خلاقیت باشند و  تلاش کنند که مسایل و مشکلات خود را از طریق خلاقیت و تفکر حل کنند.

در این سریال‌ها، قهرمانان داستان افراد خلاف‌کار و ضداجتماعی هستند که مسایل خود را با زور و تفنگ حل می‌کنند. افراد با تماشای این ‌سریال‌ها تلاش می‌کنند که این ‌گونه نقش‌ها را بپذیرند و آن را در زنده‌گی خود پیاده کنند؛ برای افراد ترجیح این می‌شود که به‌ جای این‌که یک فرد اهل تفکر و مطالعه باشند، یک گنده‌لات باشند که تفنگ در دست بگیرند و بر سر گذرگاه‌های شهر بایستند و به زورگویی بپردازند، چرا؟

یکی به این دلیل که رسانه تأثیر مستقیم (همانندسازی) و غیرمستقیم (فضای ناامن و آماده باش) در افراد دارد؛ افراد با مشاهدۀ الگوهایی که رسانه به آنان عرضه می‌کند، نقش‌های معرفی‌شده را همانندسازی می‌کنند. در واقع، رسانه الگو و روشی را عرضه می‌کند که به نفع خیر جمعی جامعه افغانستان نیست و افراد را به ‌سوی بزهکارشدن و انتی‌سوشیل‌شدن پیش می‌برد. دلیل دیگر این‌که شرایط و بستر فرهنگی، اجتماعی، زیستی و روانی‌ است که کودکان و نوجوانان در آن رشد می‌کنند.

یادگیری رفتار پرخاش‌گرانه بر اثر مشاهده

تحقیقات فراوان و متفاوتی در زمنیۀ تأثیر مشاهدۀ صحنه‌های حاوی خشونت بر انسان انجام شده است. آلبرت بندورا؛ روان‌شناس و پژوهش‌گر کانادایی- امریکایی که نظریۀ «یادگیری مشاهده‌یی» را مطرح کرد، یکی از مشهورترین پژوهش‌های او آزمایش عروسک بادکردۀ بوبو[6] است. بندورا توسط این پژوهش نشان می‌دهد که مشاهدۀ رفتار پرخاش‌گری می‌تواند بر یادگیری خشونت کودکان تأثیر داشته باشد.

تحقیقات انجام شده و نیز تأثیری که بازنمایی خشونت توسط سریال‌ها بر روی کودکان و نوجوانان افغانستان ایجاد کرده است[7] (دیوارنویسی‌ها، خال‌کوبی علامت چقر بر روی بدن، تشکیل گروه‌ها و دسته‌های ضداجتماعی در هر محله و…) اثبات می‌کند که مشاهدۀ رفتار پرخاش‌گرانه می‌تواند بر یادگیری خشونت بر کودکان و نوجوانان تأثیر داشته باشد.

«نوجوانی» سنی است که فرد به دنبال تثبیت هویت و ایفای نقش در جامعه است، می‌خواهد به طرق مختلف ابراز وجود کند، خطوط سرخ خود را برای دیگران ترسیم کند… به دلیل این‌که بستر مناسبی برای نوجوانان در جامعۀ افغانستان وجود ندارد که بتواند هویت خود را  بر اساس توان‌مندی‌ها و ویژه‌گی‌های منحصر به ‌فرد خود به ‌دست آورد، در نتیجه تلاش می‌کند با الگوها و نقش‌هایی که رسانه به او نشان می‌دهد، همانندسازی کند و از آن طریق به ابراز وجود و احساس هویت دست یابد. نوجوانان در این سن، معمولاً تمایل دارند به گروه هم‌سالان خود بپیوندند و آیین و مناسک گروه همسالان خود را انجام دهند. به دلیل این‌که ساختار مناسبی برای مراحل رشد فرد در جامعه تعریف نشده است، نشر سریال‌هایی مانند چُقُر، افراد این ساختار و الگوها را از رسانه می‌گیرند، یعنی در محلۀ خود دوستان خود را جمع می‌کنند، گروه تشکیل می‌دهند، پس از تشکیل گروه تصمیم می‌گیرند که رییس انتخاب کنند، سپس قوانین موجود در ساختاری که مشاهده کرده‌اند را در گروه خود اجرا می‌کنند، علامت یا نشانۀ آن‌ را خال‌کوبی می‌کنند، بر محلۀ خود حکومت می‌کنند و با خود می‌گویند: «چُقُر خانۀ ما، ادریس بابۀ ما»[8].

 

متغیرهای وابسته به خشونت در کودکان و نوجوانان افغانستان

هنگامی که می‌خواهیم تأثیر بازنمایی خشونت در رسانه را بر کودکان و نوجوانان بررسی کنیم، در ابتدا لازم است که کودک و نوجوان جامعۀ خودمان را بشناسیم، نسبت به بستری که کودکان و نوجوانان در آن قرار دارند، آگاهی پیدا کنیم. فلهذا، لازم است به متغیرهایی اشاره کنیم که بر شناخت ما از وضعیت، کمک‌ می‌کند.

یک: متغیرهای زیستی

اگر بخواهیم از نظر زیستی به مسأله کودکان و نوجوانان بپردازیم، از صد سال بدین‌سو، افغانستان درگیر جنگ و خشونت بوده است. تحقیقات نشان می‌دهد که «ژن‌»های ما تحت تأثیر محیط بیان می‌شود[9]؛ در نتیجه از آن‌جایی ‌که کودکان و نوجوانانی که در افغانستان رشد پیدا کرده‌اند، یعنی نسل والدین و نیز نسل کودکان و نوجوانان فعلی که حاصل محیط جنگی افغانستان و والدین حاصل این محیط هستند، ممکن است زیر تأثیر این زنجیرۀ بیان «ژن»ها مستعد باشند که با مشاهدۀ رفتار پرخاش‌گرانه و خشونت‌آمیز، این رفتارهای پرخاش‌گرانه را از خود نشان دهند و رسانه نیز با بازنمایی خشونت در محیط جنگ‌زده و ناامن افغانستان، به‌ صورت مستقیم (همانندسازی) و غیرمستقیم (ایجاد فضای جنگی و آماده باش در جامعه)، خشونت را در محیط بازتولید می‌کند و افراد جامعه را زیر تأثیر قرار می‌دهد.

دو: متغیرهای روانی

آلفرد آدلر؛ پزشک وینی معتقد است هر کسی که بیش‌تر تحقیر شده باشد، تمایل بیش‌تری برای خشونت دارد. او خشونت را ناشی از «عقدۀ حقارت» می‌داند و می‌گوید که خشونت رفتار جبرانی است برای این‌که فرد به خودش و دنیا ثابت کند که در «موضع قدرت» است و «موضع ضعف» خود را ترک کرده است.

کارن هورنای؛ روان‌کاو آلمانی که از نخستین زنان روان‌کاو نیز هست، اعتقاد دارد که خشونت ریشه در ترس دارد. از این‌رو، هر چه کودک در فضای امن‌تری رشد کند، تمایل او به خشونت کم‌تر می‌شود.

با توجه به نظریه‌های کارن هورنای و آلفرد آدلر و بررسی الگوهای فرزندپروری در افغانستان که بیش‌تر مستبدانه است، و نیز بستر ناامنی که به دلیل جنگ کودکان و نوجوانان در آن قرار دارند و رشد می‌کنند، افراد بیش‌تر در وضعیت ترس و احساس حقارت به ‌سر می‌برند. این احساس حقارت که ناشی از تربیت مستبدانه است و ترسی که کودک و نوجوان از محیط می‌گیرد، او را آماده می‌کند که راحت‌تر با دیدن و شناختن الگوهای پرخاش‌گرانه به سمت آن‌ها برود و رفتار پرخاش‌گرانه‌یی از خود نشان بدهد.

اریک برن؛ روان‌شناس امریکایی- کانادایی معتقد است زمانی‌ که یک نوزاد متولد می‌شود در یک «وضعیت ناخوب» نسبت به جهان قرار دارد. نوزاد به دلیل این‌که برای رفع نیازهای خود به افراد بزرگ‌سال وابسته است، احساس حقارت می‌کند و اگر بستری که برای رشد کودک فراهم می‌شود به‌گونۀ نباشد که کودک به ‌سوی استقلال و توان‌مندی پیش برود، این احساس «ناخوب» در او تثبیت می‌شود و کودک با احساس حقارت بزرگ می‌شود. از آن‌جایی که الگوهای فرزندپروری در افغانستان بیش‌تر مستبدانه است و آزادی عمل و خلاقیت را از کودک می‌گیرد، این مسأله سبب می‌شود، کودکی که اکنون به سن نوجوانی و جوانی رسیده است برای دور کردن احساس حقارت از خود تلاش کند که در ساختارهایی که رسانه به  او معرفی کرده، قرار بگیرد.

پخش محتوای آسیب‌زا و مخرب از نداشتن تولیدِ محتوا بدتر است  

هنگامی ‌که به ‌چرایی این مسأله می‌پردازیم که چرا باید رسانه‌های افغانستان به پخش سریال‌هایی رو می‌آورند که محتوای خشونت‌بار دارد و به ‌مخاطب آسیب وارد می‌کند، ممکن است یکی از دلیل‌های مسوولان رسانه‌ها این باشد که صنعت رسانه در افغانستان دارای تولید نیست و ما تولیدی نداریم که متناسب با شرایط و نیازهای جامعه‌مان باشد، از سوی دیگر هزینۀ ساختن سریال در افغانستان زیاد است و ما نمی‌توانیم سالانه بیش از یک یا دو سریال تولید کنیم… در این‌جا بحثی که مطرح می‌شود این است که آیا همۀ سریال‌هایی که در خارج از افغانستان و به ‌وسیلۀ کشورهای دیگر ساخته می‌شوند، محتوای یک‌سان دارند؟ آیا موضوع همۀ آن‌ها جنگ و درگیری است؟ آیا در همۀ آن‌ها قهرمانان داستان افرادی هستند که مسایل و مشکلات خود را از طریق جنگ و خشونت حل می‌کنند؟ بدون شک چنین چیزی درست نیست که بگوییم همۀ آن سریال‌ها دارای محتوای خشونت‌بار هستند. مسوولان رسانه‌ها در افغانستان می‌توانند با توجه به نیازهایی که جامعۀ افغانستان دارد و نیز با توجه به محدودیت تولید در افغانستان به گزینش سناریوهایی دست بزنند که محتوای «خشونت، جنگ و درگیری» نداشته باشد. در پاسخ به این‌که هر محتوای «بد مطلق» و «خوب مطلق» نیست و دارای یک طیف نسبی است، درست، اما یکی از متغیرهایی که می‌تواند بر تعریف درست و غلط، خوب و بد، حقیقت و دروغ تأثیر بگذارد، زمان است. این‌که ما در چه زمان، موقعیت و شرایطی قرار داریم می‌تواند روی قضاوت ما در مورد خوب و بد، خیر و شر… تأثیرگذار باشد. هنگامی‌ که بخواهیم بررسی کنیم که بین قیچی، انبور و چاقو کدام یک بهتر است، به یقین هیچ‌یک بر دیگری برتری ندارد، اما زمانی‌که در مقابل ما یک پارچه تکه قرار دارد، قیچی بیش‌تر به کار ما می‌آید.

 ویلیام جیمز؛ فیلسوف و روان‌شناس امریکایی با طرح «فلسفۀ عمل‌گرایی» معتقد بود که ما به‌ جای سخن گفتن از درست و غلط باید از چیزی سخن بگوییم که به درد ما می‌خورد و چیزی که به درد ما نمی‌خورد، در یک موقعیت ممکن است خشونت به درد ما بخورد و در یک موقعیت دیگر لطافت ممکن است که به درد ما بخورد… بنابراین، برای پاسخ دادن به این‌ که :«چه انتخابی باید انجام دهیم؟»، شما باید پرسش‌های مختلفی را بپرسید که جامعۀ افغانستان به چه چیزی نیاز دارد؟ این‌ که مسایل مطرح شده در سناریوی این سریال‌ها چه تأثیر و پیامدی برای جامعۀ افغانستان دارد؟ آیا در جامعه‌یی که سالیان دراز درگیر خشونت و جنگ بوده است، بازنمایی خشونت به پایداری خشونت و بازتولید آن توسط افراد کمک نمی‌کند؟ جامعۀ افغانستان در این زمان به چه الگوهایی بیش‌تر نیاز دارد؟ ضرورت تغییر الگو چیست؟ و پرسش‌هایی از این دست.

اگر بخواهیم جامعه و نیازهای افراد را در نظر بگیریم، ما با جامعه‌یی مواجه هستیم که به واسطۀ جنگ و ناامنی‌ که در آن وجود دارد، خشونت در ابعاد مختلف زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی مردم نفوذ کرده است و به «ناخودآگاه جمعی» مردم تأثیر گذاشته است. با توجه به تأثیرگذاری رسانه در بازتولید خشونت، با توسل به آرای ویلیام جیمز، اکنون جامعۀ افغانستان به سناریوهایی نیاز دارد که سعی در التیام‌بخشیدن روان افراد آن داشته باشد و افراد را به ‌سوی رشد اجتماعی پیش ببرد، یعنی الگوهایی را به جامعه نشان دهد که در آن افراد بتوانند هم‌پذیری داشته باشند، با یک‌دیگر کار گروهی انجام بدهند، دادوستد نوازش کنند، نسبت به یک‌دیگر تساهل و تسامح داشته باشند، رواداری و مدارا پیشه کنند.

 

نتیجه‌گیری

اریک فروم؛ روان‌کاو و جامعه‌شناس امریکایی-آلمانی  معتقد است که ما نیاز داریم که آدم‌هایی خلاق باشیم، نیاز داریم که توانایی‌ها و استعدادهای خودمان را شکوفا کنیم و به‌ سوی رشد و تعالی پیش برویم، اما اگر محیط این فرصت را برای ما ایجاد نکند که خلاقیت ما شکوفا شود، ما «اخلال‌گر» می‌شویم.

با توجه به شرایط متأثر از جنگ و ناامنی در افغانستان، مردم فرصت و بستر مناسب برای رشد، فراگیری روش‌ها و سبک‌های سالم زنده‌گی که منجر به ایجاد جامعۀ خلاق و پویا می‌شود، ندارند و در تلاش هستند که بتوانند بقا و زنده‌ماندن خود را تأمین کنند، اکنون در این وضعیت حساس که رسانه از جایگاه امن و باثبات‌تری نسبت به افراد قرار دارد و انبوهی از مخاطب را نیز به دنبال دارد، بر مسوولان رسانه‌ها است که مسوولیتی را که باید در قبال جامعۀ افغانستان داشته باشند را بازخوانی کنند و رسالت خود را برپایۀ رشد سالم و ایجاد جامعۀ خلاق، پویا و متفکر قرار دهند. چرا؟

بر اساس نظریۀ اریک برن، ما انسانان از گرسنه‌گی ساختار رنج می‌بریم. ما نمی‌توانیم بدون ساختار و الگو زنده‌گی کنیم. نداشتن ساختار در ما احساس ناامنی ایجاد می‌کند. برای این‌که این احساس ناامنی را از خود دور کنیم، به هر ساختاری که برای ما معرفی شود چنگ می‌زنیم. از این‌رو، با توجه به نیازهای انسان، بستر و شرایطی که در افغانستان وجود دارد و نیز با توجه به نقش اساسی رسانه در این عصر، رسانه می‌تواند در جامعۀ افغانستان که از بی‌ساختاری رنج می‌برد، نقش اساسی داشته باشد. رسانه می‌تواند با معرفی ساختارهای کارآمد و سالم، گفتمان رشد، پیشرفت و خلاقیت را در جامعه ایجاد کند. همین‌سان، رسانه می‌تواند با معرفی ساختارهای ناکارآمد و مخرب، گفتمان خشونت و پرخاش‌گری را در جامعه بازتولید و گسترش بدهد.

 

منابع مطالعاتی

جیمز ویلیام، (1907). کتاب پراگماتیسم، ترجمۀ رشیدیان (1396)، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

هریس تامس، کتاب وضعیت آخر، ترجمۀ اسماعیل فصیح (1395)، تهران: انتشارات فرهنگ نشر نو.

بندورا، آلبرت، نظریه‌های یادگیری، هرگنهان، ۲۰۰۹، ترجمۀ مهدی گنجی: نشر ساوالان.

محمدی، (1379). کتاب اخلاق در رسانه، تهران: انتشارات نقش و نگار.

شامبیاتی، (1385). کتاب بزهکاری اطفال و نوجوانان، تهران: انتشارات مجد ژوبین

  امیدی م، (1389). مقاله، «اثر محیط بر ژنوم ها»، انتشارات: دومین کنگرۀ ملی راهکارهای دستیابی به توسعه پایدار در بخش‌های توسعه علم و فناوری.

دوان پی شولتز، سیدنی الن شولتز (2013). «نظریه‌های شخصیت»، ترجمۀ یحیی سید محمدی (1394)، تهران: نشر ویرایش.

الگوهایی که کودکان از بزرگان می گیرند، (2019). گزارش خبری، کابل: روزنامۀ هشت صبح

 سیاس، زهرا (2019). «چقر، خانۀ ما ادریس بابۀ ما»، گزارش خبری: روزنامۀ صبح کابل

ارجاع‌های درون‌متن

  1. بزه عبارت است از اقدام به‌عملی که برخلاف موازین، مقررات، قوانین و معیارهای ارزشی و فرهنگی جامعه باشد. بزه مجموعه تخلفات جزایی است که افراد در یک جامعه مرتکب می‌شوند (شامبیاتی، 1385:28).
  2. وعی اختلال شخصیت است که فرد در آن نمی‌تواند با موازین اجتماعی سازگار شود و در قبال رفتارهایش احساس اضطراب و گناه ندارد.
  3. رسانه می‌تواند مخاطب را به ‌صورت مستقیم (همانندسازی) و غیرمستقیم (تأثیر در محیط) زیر تأثیر قرار دهد (محمدی، 1379. اخلاق در رسانه).
  4. «تأثیر و شدت سریال چُقُر در میان مردم به‌ حدی است که حتا منطقه‌یی در خیرخانۀ کابل را به ‌خاطر افزایش دزدی و ناامنی‌های تروریستی، به‌نام چُقُر می‌خوانند» (الگوهایی که کودکان از بزرگان می‌گیرند، 2019، کابل: روزنامۀ هشت صبح).
  5. نیاز به احساس امنیت، نیاز به احساس هویت، نیاز به احساس تعلق‌پذیری (آلبرت بندورا،1961).
  6. «برخی از شهروندان کابل می‌گویند، زمانی‌که آنان از یک منطقه به منطقۀ دیگر کوچ‌کشی می‌کنند، کودکان و نوجوانان آنان از سوی نوجوانان منطقۀ میزبان مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند و با دلیل این‌که اجازۀ گشت‌وگذار در منطقۀ چُقُر را ندارند، با آنان برخورد خشونت‌آمیز می‌شود.» (زهرا سیاس. چُقُر، خانۀ ما، ادریس بابۀ ما. کابل: روزنامۀ صبح کابل).
  7. یکی از دیوارنویسی‌های کابل.
  8. امیدی، م (1389)، اثرمحیط بر ژنوم‌ها.