cover24-1

روایت مرگ یکی از فرزندان استالین

habibhamidzada

12 November 2019

بسیار دشوار است که یک کتاب- به تنهایی، موجودی به‌نام انسان را بکلی دیگرگون کند. می‎توانم بگویم که چنین چیزی نا ممکن است. تحول و دیگرگون شدن انسان سخت ترین کار است و طولانی ترین زمان را نیاز دارد. کشتن و از میان بردن مجموعه اعتقادات،‌ سنت‌ها، ارزش‌ها و اسطورهایی که سال‌ها بنیاد زندگی انسان می‌باشند و حتی انسانیت انسان با آنان تعریف می‌شود کاریست بسا سخت. خوانش فقط یک کتاب منجر به سحرزدایی از عالم دینی،‌ سنتی و اسطوره‌ای انسان نمی‌شود، ‌حتی اگر آن کتاب بهترین شه کار علمی،‌ یا هنری تاریخ نویسندگی بشریت باشد. با این همه، می‌توانم بگویم که دنیا پر است از شه کارهای ادبی،‌ رمان‌ها و اثرهای معروف و جهانی، تحلیل‌ها و تفسیرهای تحول آفرین. یکی از کتاب‌هایی که بر من خیلی اثر گذاشته و پیام و خاطره‌ی مطالعه کردنش تا حیات باقیست از یادم نمی‌رود کتاب« بارهستی»، اثر معروف میلان کوندرا،‌ نویسنده‌ی کشور چک می‌باشد.

میلان کوندرا می‌گوید«ما[بشریت] اغلب برای از یاد بردن درد و رنج خویش به آینده پناه می‌بریم. در پهنه‌ی زمان، خطی تصور می‌کنیم که فراسوی آن خط درد و رنج ما پایان خواهد یافت».

معرفی کردن این رمان فلسفی از توان این قلم خارج است. این یاداشت کوتاه در پی تفسیر، نقد، ابهام زدایی از متن و…رمان نیست. این‌جا تکه‌ای از یک بخش آن را یادآوری می‌کنم. مترجم کتاب، آقای دکتر پرویز همایون پور در مقدمه‌ بر چاپ چهارم کتاب آورده است:« داستایفسکی می‌گوید، هر قصه‌ای از اعماق خون و رنج انسان سرچشمه می‌گیرد. کوندرا رمان زیبای بار هستی را  از اعماق خون و رنج انسان در نظام تمامیت خواه کمونیستی می‌نویسد…». بار هستی یک رمان فلسفی است که کوندرا در آن به موضوع هستی بشر می پردازد.« جست و جو و کاوش زندگی بشری» که به دام زندگی و جهان افتاده است، کاوش وضعیت‌های مختلف موجودی که همیشه در مضیقه است. کوندرا، به مدد و کمک شعر، هستی انسان را می‌کاود و در عصری که« بحران بشریت اروپایی» عنوان شده است، کوندار،‌ این« کاوش‎گر هستی» به این جا می رسد که« انسان، در جهان کنونی جز درون خویش،‌ ماوایی برای پناه گرفتن به دست نمی‌آورد و امکان شکوفایی عشق و عواطف انسانی، آفرینندگی و احساسات لطیف، سخت به مخاطره افتاده است». میلان کوندرا می‌گوید«ما[بشریت] اغلب برای از یاد بردن درد و رنج خویش به آینده پناه می‌بریم. در پهنه‌ی زمان، خطی تصور می‌کنیم که فراسوی آن خط درد و رنج ما پایان خواهد یافت».

کتاب بخشی دارد بنام«راه پیمایی بزرگ». در شروع همین بخش، میلان کوندرا چگونگی مرگ فرزند استالین-دیکتاتوری شوروی، به‎نام«ایاکوف» را به تصویر می‌کشد. گویا چگونگی مرگ فرزند استالین در سال ۱۹۸۰ در یکی از روزنامه‌ها چاپ و نشر شد.

ایاکوف در طی جنگ جهانی دوم اسیر شد و همراه با افسران انگلیسی در یک اردوگاه آلمانی‎ها به‌سر می‎برد. تشناب اردوگاه برای تمام اسیران مشترک بود. یعنی فرزند استالین هم مجبور بود از توالت بقیه اسیران استفاده کند. فرزند استالین همیشه این توالت مشترک را کثیف و آلوده می‌کرد. اسیران انگلیسی از تشناب آلوده خوششان نمی‌آمد. ایاکوف بخاطر این عملش مورد مذمت و نکوهش قرارگرفت و«دلخور شد». اما همچنان اعتنایی نمی‌کرد تا این که ملامتش کردند و در فرجام وادارش کردند که توالت را پاک کند. پسر استالین در برابر خواست انگلیسی‌ها خشمگین شد و با آنها در افتاد. چون درخواست تمیزکردن توالت از فرزند پرقدرت ترین آدم زنده‌ای جهان(استالین) معنایش توهین و تحقیر ایاکوف بود. ایاکوف از فرمانده اردوگاه تقاضای ملاقات کرد. ایاکوف می‌خواست فرمانده‌ی آلمانی میان آنها حکم حق کند. اما فرمانده‌ی آلمانی خودر را بزرگتر از آن می‌دانست که در مورد آلودگی تشناب مذاکره کند، آنهم با یک اسیر. ایاکوف سرشکسته و تحقیر شد. میلان کوندرا می‌گوید:« هیچ کس به اندازه‌ی او احساس نمی‌کرد که چقدر عذاب ابدی و شرایط ممتاز فردی- یعنی خوشبختی و بد بختی- تبدل پذیر است،‌ و چقدر دو قطب هستی انسان به یکدیگر نزدیک». ایاکوف خواهان در نظر گرفتن و به رسمیت شناختن تفاوت و تمایز بود. انتظار داشت نباید با او عین سربازان انگلیسی رفتار شود یا امتیازش، امتیاز یک افسر انگلیسی باشد. به نظر ایاکوف« اگر عذاب ابدی و شرایط ممتاز فردی با هم یکسان باشد، اگر هیچ تفاوتی میان عالی و پست وجود نداشته باشد، هستی بشر حجم و ابعاد خود را از دست می‌دهد و به گونه‌ی تحمل ناپذیر سبک می‌شود». چون دنیای که در آن «میان عالی و پست، فرشته و شیطان تفاوتی گذاشته نشود، برایش تحمل ناپذیر بود». باید تفاوت در نظر گرفته می‌شد، زیرا فرزند پر قدرترین  فرد زنده‌ی جهان« کسی که عظیم ترین فاجعه‌ی قابل تصور بشری را به دوش می‌کشید، اکنون می‌بایست مورد قضاوت قرار گیرد، آنهم نه برای چیزهای اصیل و عالی، بلکه به خاطر نجاست و کثافت». ایاکوف از داشتن شعور درست فرمانده‌ی آلمانی برای درک، فهم و تشخیص تمایز میان عالی و پست، فرشته و شیطان نومید شد. وی سرشکستگی،‌ تحقیر وپاک کردن تشناب را تحمل نکرد. برای همین ‌در حالیکه با زبان روسی دشنام‌های رکیک و زشت سر می‌داد خود را روی سیم‌های خارداری انداخت که اردوگاه آلمانی‌هارا احاطه کرده بود و برق فشار قوی در آن‌ها جریان داشت. ایاکوف روی سیم‌های خاردار برقی اردوگاه آلمانی‌ها از پای در آمد و« جسدش که دیگر توالت انگلیسی‌هارا آلوده نمی‌کرد در هوا معلق ماند». فرزند استالین، از میان مرگ و پاک کردن توالت، مرگ را انتخاب کرد. به نظر میلان کوندرا، هرچند فرزند استالین خود را به‌خاطر نجاست و کثافت و آلودگی تشناب اسیران انگلیسی نیست و نابود می‌کند، اما انتخاب چنین مرگی، پوچ و بی معنا نیست. به نظر میلان کوندرا« در واقع آلمانی‎هایی که زندگی خود را فدایی توسعه سرزمین امپراتوری شان به سوی شرق کردند، روس‌هایی که به خاطر گسترش قدرت و حکومت کشورشان به سوی غرب جان باختند- آری آنها هستند که جان خود را به‌خاطر حماقت شان داده اند و مرگ آنهاست که فاقد معنا و هر گونه ارزش واقعی است. ولی در مقابل، مرگ پسر استالین در بحبوحه‌ی بلاهت بار جنگ دوم جهانی،‌ تنها مرگ با معنا و مفهومی است که می‌توان به حساب آورد».

اگر شما تا هنوز این کتاب خوب را نخوانده اید، پیشنهاد می‎کنم در اولین فرصت بخوانید و حظ ببرید.