سنباسنیبت

شعر ما شعر زندگی است؛ گفت‌وگوی منتشرناشدۀ مجیب مهرداد با مومن قناعت

مجیب مهرداد

11 November 2019

در سال ۲۰۱۰ من سفری داشتم به درواز افغانستان که به دلیل دشوارگذر بودن راه دروازهای افغانستان، باید از راه تاجیکستان به آن‌جا می‌رفتم. در دوشنبه به اتفاق نویسنده‌گان رفتم و سراغ استاد بازار صابر و استاد مومن قناعت را گرفتم، بازار صابر، در آن زمان در امریکا مسافر بود، اما دفتر استاد مومن قناعت را یافتم.

در دفتر او برای گشایش باغ ارم، جلسه‌ی مشترک با هیئتی در جریان بود. به سکرترش گفتم که من از افغانستان آمده‌ام و می‌خواهم استاد مومن قناعت را ببینم، گفت که او فعلاً مشغول جلسه‌‌ای است. چون نمی‌توانستم منتظر اتمام جلسه باشم، به سکرتر استاد گفتم که برایش بگوید شاعری از درواز افغانستان برای دیدنت آمده است. فکر کردم چون استاد نیز از درواز تاجیکستان است، شاید این حرف روی او اثر کند و من بتوانم برای لحظاتی او را ببینم. سکرتر از اصرار من تعجب کرد و داخل سالنی شد که استاد در آن جلسه داشت، پس از چند دقیقه استاد از سالن بیرون آمد، با قد بلند، اما پیر و شکسته. با گرمی از من پذیرایی کرد و از احوال من و زادگاه مشترک‌مان پرسید. از این که بی‌موقع مزاحمش شده بودم، از او عذر خواستم، من هم کمره‌ی کوچکی با خود داشتم و بدون این که استاد متوجه آن باشد، آن را روشن کردم و سر سخن را با استاد باز کردم، همین که گفتم من درباره‌ی شما مقاله‌ای نوشته‌ام، علاقه‌مندی‌اش به صحبت‌هایم بیش‌تر شد. مقالات من درباره‌ی شعر تاجیکستان در آن کشور و به خط سریلی به قول استاد نشر شده بودند.

مومن قناعت از مهم ترین شاعران معاصر زبان و ادبیات تاجیکستان به شمار می آید

گفت‌وگویی که در زیر می‌آید، محصول آن دیدار نیم‌ساعته‌ی من در سکرتریت دفتر استاد مومن قناعت است. همین که صحبت‌هایم را با پرسش‌هایی در باره‌ی شعر تاجیکستان آغاز کردم او با علاقه‌مندی شروع به صحبت کرد و پس از نیم‌ساعت گفت که جلسه را پاک از یاد بردم، هردو خندیدیم و من گفتم استاد این صحبت را من ضبط کرده‌ام. او گفت کاش در یک فرصت بهتر این گفت‌وگو صورت می‌گرفت، چون استاد مومن قناعت یکی از شناسه‌های فرهنگ تاجیکستان و بنیان‌گذار شعر نو تاجیکستان است، من این گفت‌وگو را با خودم حفظ کردم، خبر مرگ استاد ناراحت کننده بود، به خصوص که یک هفته پیش استاد بازار صابر یکی دیگر از ستون‌های شعر تاجیکستان درگذشته بود، خبر مرگ استاد را که شنیدم گفتم این گفت‌وگو چیزهایی دارد که ارزش خواندن دارند و آن را بلافاصله پیاده کردم تا مشتاقان ادبیات آن را بخوانند و در باره‌ی شعر تاجیکستان مسایلی را از خلال این گفت‌وگو دریابند.

تلاش کرده‌ام هنگام پیاده کردن این گفت‌وگو لهجه‌ی تاجیکی استاد را تا حد ممکن حفظ کنم و در عین زمان برای روانتر شدن این گفت‌وگو برای خواننده‌گان حذف و اضافاتی هم به لحاظ زبانی در صحبت‌های استاد وارد کردم.

مهرداد: استاد در این اواخر کتابی چاپ کرده‌اید؟ من با شعر شما از طریق کتابی که بنیاد الهدا در ایران چاپ کرده بود آشنا شدم.

قناعت: یک کتاب دیگر چاپ شده است که به سریلی است و همچنان شعر مسعود‌نامه را نوشتم که در روزنامه‌ی صدای شرق و ملت چاپ شد و در کتاب هم آمده است، اما سریلی را شما خوانده نمی‌‌توانید.

مهرداد: تلاش می‌کنم یاد بگیرم، آنقدرها هم دشوار نیست.

قناعت: آخرین اثر حماسی من مسعودنامه است، پنجصد مصرع است، بزرگ نیست.

مهرداد: فکر می‌کنم قدرت شعر شما در منظومه‌های شما است، مانند شعر بلند «گل بادام».

قناعت: این شعر را در زمان جنگ نوشته‌ام، زمان جنگ بود و موضوع آن زمان هم جنگ بود، و این شعر جنبه‌ی حماسی و شاهنامه‌گی دارد، اصالت تاجیکی دارد، نه مانند موضوعات قلندری و درویشی که خصلت فرهنگی ما نیست و از جاهای دیگر آمده است.

مهرداد: یا مانند شعرهای سروش استالینگراد و سروش یک و دو و سه.

قناعت:‌ در موضوع حماسی از سال ۶۵ وارد شدم، همه شعرهای آن زمان را خواندم و آموختم، و فهمیدم که سروش استالینگراد را به گونه‌ی نقلی مانند شهنامه نمی‌توان نوشت، نبرد را نمی‌شود به اصول داستان شهنامه نقل کرد، نبرد باید تصویری باشد و عمق تاریخی داشته باشد، بعد الگوی من گات‌های اوستا بود، این شعر از گات‌ها شروع می‌شود، از چهار عنصر مقدس و من آن‌ها را به صورت سروش‌ها در آوردم. فعلاً گات‌ها در شعر من سروش اند، نیایش اند، سروش استالینگراد از نظر تخنیکی، جدیدترین داستان در ادبیات شوروی است و حجتی است، تخیلی نیست، حقیقت است. من آن زمان ابتدا و انتهای شعر جهان را می‌خواندم، که در جهان شعر در کدام سطح بود و روس‌ها می‌گویند که این شعر بهترین اثر حماسی است.

مهرداد: استاد منظورتان شعر گل بادام است یا سروش استالینگراد؟

قناعت: نه سروش استالینگراد، قصه‌ی شعر گل بادام واقعیت دارد، قهرمانی به نام سیداحمد کریم دوست من بود و در نبرد مسکو استالینگراد، شرکت داشت. گل بادام نام اسپش بود، اسپی که در مسابقات دوش‌چمپیان بود. سیداحمد کریم در جنگ جهانی با همان اسب خودش تا رودخانه‌ی آدرن رفت و در جنگی که پیش می‌آید با تانک‌ها روبه‌رو می‌شود و در همین جنگ اسبش می‌میرد، من طرز افاده‌ی این داستان را یافتم و شعر بلند گل بادام را نوشتم.

زمانی که آلمان تسلیم می‌شد، کمونیستانی که ضد فاشیسم عمل می‌کردند در زندان بردنبورگ اسیر بودند، اطلاع آمد که آن زندان را نازی‌ها منفجر می‌کنند تا شاهدان را از میان ببرند. بعد با همین اسب‌های تاجیکی سوارکاران تاجیک به نجات آن‌ها رفتند.

در این حالت تانک‌ها نمی‌توانستند از میانه میدان جنگ به سمت زندان بروند و امر شد که با همین اسب‌های‌تان باید به این زندان حمله کنید و اسیران را رها کنید. این سوارکاران دروازه‌ی زندان برندنبورگ را شکستند و اسیران را رها کردند.

این مسئله را ایرنسخانیکه، رییس حزب کمونیست آلمان به ما نقل کرد، ما برایش نامه نوشتیم که آیا اسنادی دارید که همین مرد تاجیک شما را رها کرد، برای ما پاسخ داد که من عکس دارم که این گروه سواره که ما را رها کردند تاجیکی بودند. برای همین برای دریافت قهرمان اتحاد شوروی سیداحمد کریم را سه بار پیشنهاد کردند، اما او آدم تندی بود، در آن زمان اگر تاجیکی را روس‌ها تحقیر می‌کردند آن‌ها را به گلوله می‌بست. برای همین که او تندرو بود این جایزه را برایش نمی‌دادند و کمیته‌ی مرکزی توافق نکرد که جایزه‌ی قهرمانی را به او بدهند.

مهرداد: شعری که در تاجیکستان به وزن نیمایی سروده شده است، آیا در ادامه‌ی خوانش نیما سروده شده؟ یا تحول وزن شعر را از شعر روس‌ها الهام گرفتید.

قناعت: زمان شوروی در تاجیکستان بدون شعر کلاسیک شعر فارسی عموماً ممنوع بود. شعرهای ایرانی را نمی‌گذاشتند، ما از کتاب خانه‌ی سلطنتی ایران درخواست کرده بودیم که کتاب شاعران نوپرداز را برای‌مان بفرستند. برگزیده‌ی کوچکی برای‌مان فرستادند از شاعرانی مثل نیما و شاملو و این در سال‌های هفتاد میلادی بود.

مهرداد: یعنی شما پیش از آن به شعر نیمایی گذار کرده بودید؟ یعنی از وزن کلاسیک بدون الهام گرفتن از نیما عبور کرده بودید؟

من پیش از خواندن این کتاب سروش استالینگراد را نوشته بودم و آن زمان از شعر آزاد ایران چیزی نخوانده بودم. در اتحاد شوروی مایاکوفسکی در وزن شعر نویگری آورده بود، همچنان در آن زمان از شاعران فرانسه ژرژ امدوف و آپولینر و شاعران آلمانی و انگلیسی را می‌خواندیم، زبان روسی و انگلیسی می‌فهمیدیم و از آن طریق با شعر نو آشنا شدیم.

شعر نو ما واقعی است، شعر نو ایرانی، تخیلی است، شعر ما حقیقی است، شعر ما درونمایه و شکلش با هم موافق است، شعر فارسی دیگرجاها آدم را به جایی رهنمون نمی‌کند، شعرما شعر زنده‌گی است، انرژی دارد، زنده و تپنده است، خود زنده‌گی است.

مهرداد: بعضی‌ها می‌گویند که شعر تاجیکستان شعری شعاری است.

قناعت: بلی شعار داریم، در زمان شوروی شعر تاجیکی تا زمان جنگ بزرگ وطنی شعاری بود، درونمایه و شکلش سطحی بودند و این شعر فاقد تصویر و زیبایی بود.

مهرداد: یعنی شعرای پیش از شما مانند میرزا ترسونزاده؟

قناعت: استاد ترسون زاده و استاد لاهوتی نویگری آوردند، آن‌ها هم از نوآوران بودند، به خصوص میرزاترسون زاده که سرور حرکت یکدلی کشورهای آسیا و افریقا بودند و در سال‌های چهل و هفت، هندوستان، پاکستان و مصر می‌رفتند و از آنجاها تأثیر می‌پذیرفتند، شعر در آنجاها نو شده بود، به دلیل سفرهای زیادی که داشت با تحول شعر جهان آشنا بود و این را در شعرهایی مانند «صدای آسیا»، «من از شرق آزاد» و «خواهر مشفق افریقا» می‌توان دید. با شاعران نوسرای آن روز رویارو صحبت می‌کردند، مانند فیض احمد فیض و ناظم حکمت که شعر ترکی را نو کرده بود و ما همه این جریان‌ها را می‌دانستیم. همچنان از نوآوری‌‌های مایاکوفسکی آگاه بودند. بعد در سال‌های ۷۰ که ما آمدیم در نظام کهن اندیشه‌ی نو پیدا شد، هویت، خودآگاهی، خودشناسی و ایران‌پرستی به وجود آمد.

مهرداد: در این جریان شما و استاد بازار صابر و لایق شیرعلی همگام بودید؟

قناعت: آغازگر و یکه‌تاز در اول من بودم، این‌ها شاگردان من بودند. از من ده سال جوانتر بودند و پیروان مکتب من بودند و اما در این مکتب تپش و قدرت ایجاد کردند. در این جریان تنها نمی‌شد کار کرد، در نظام کهن (گذشته) آن‌هایی که از شعارهای رایج به ملت‌پرستی مردم را دعوت می‌کردند، عناصر خطرناک بودند، علیه شوروی حساب می‌شدند، یک مکتب ادبی از این جوانان پرکوشش و با استعداد ساختم، آن‌ها کوشش و استعداد داشتند و هویت ملی را می‌خواستند. با هم دسته‌جمعی شعر را نو کردیم و شعری پدید آوردیم که از شعر معاصر فارسی همزمان خودش چیزی کم ندارد، هم از لحاظ فرم و زبان و هم از لحاظ تصویر، زمانه این فیض را به ما داد.

مهرداد: به داستان‌پردازی در شعر چطور علاقه پیدا کردید؟ مثلاً به تناسب شاگردان‌تان، مانند لایق و صابر، داستان‌نویسی در شعر را از کی آموختید از شعر روس؟ از کدام شاعران، چطور به شعر حماسی علاقه گرفتید.

قناعت:‌ از شاعران روس الکسندر توبرداوسکی پهناهای روسیه را در سفرها تصویر می‌کرد، دیگر، مایاکوفسکی که داستان‌های منظوم می‌گفت، منظومه‌هایی که سوژه نداشتند و اندیشه داشتند، حرکت زمان و ضرب پای سربازان را به شعر می‌آورد، می‌گفت زمانه باید با گام سربازان و فداییان هم صدا می‌بود. شعر داستانی اروپایی هم در آن زمان زیاد بود، خصوصاً در شعر لیتوانی ادواردز میژلایتس، شعر تصویری و فلسفی/ داستانی می‌گفت. یک دوست دیگر من از لیتوانی بود شاعری به نام، ماتسین کیاویچوس که از آن‌ها آموختیم و شعر ملی را تغییر دادیم، فرض کنیم در موضوع تاریخ، او شعر داستانی‌ای داشت به نام، «مینداوگس»، یک قهرمان ملی باستانی لیتوانی که با اجنبیان جنگیده بود، شعر داستانی دیگری داشت به نام «دیوار» که دیوار سدی میان گذشته و آینده بود. آنچه را در دیوار می‌دید تصویر می‌کرد. یعنی وسیله‌های نو در داستان‌سرایی پیدا شد و من با آن‌ها دوست و هم‌قدم بودم، طبیعی است که تأثیر می‌پذیرفتم و الهام می‌گرفتم، اما طرز توصیف و سنت شعری را از ملت خودت می‌گیری، از دیگران گرفته نمی‌شود، رمز و راز و نزاکتی که در شعر فارسی است در هیچ شعری در جهان نبوده است و نیست، حتا در شعر عربی نیست، آن نزاکت و طنینی که در شعر فارسی است، آن موسیقی باطنی در جای دیگر نیست و آن را باید از ملت خودت پیدا و ایجاد کنی. در هر زمانی یک سنتز هست که یک نسخه‌ی فرهنگ در هر دوره‌ای جهانی می‌شود. در هر مرحله آنچه جهانی می‌شود باید مورد قبول جهان باشد، مثلاً من شاعر تاجیک سروش استالینگراد را می‌نویسم جهانیان می‌پذیرند یا نه، روس‌ها می‌پذیرند یا نه.

مهرداد: شعرهای‌تان را در آن زمان چگونه پذیرفتند، آیا شعرهای‌تان ترجمه شده است؟

قناعت: بلی سروش استالینگراد به روسی ترجمه شد و تا حالی که روس‌ها می‌خوانند گریه می‌کنند. شعر من به همه زبان‌های اروپایی هم ترجمه شده است، همچنان در زبان‌های آسیایی، مثلاً به زبان عربی ترجمه شده است.

مهرداد: شعر تاجیکستان خصوصیاتی متفاوت از شعر ایران و افغانستان دارد، این خصوصیات چی‌ها اند؟

قناعت:‌ بلی شعر ما خصوصیات عجیبی دارد که در شعر ایران همزمان ما نیست. شعر ما مثل شعر ایران و افغانستان نیست. من زمانی از سلیمان لایق که شاعری جبهه‌ای و سیاسی بود پرسیدم که جبهه و جنگ یک چیز واقعی و جسمانی است، با دشمن جنگ می‌کنی و او را می‌بینی، اراضی را و سطوح و جغرافیا را می‌بینی، اما چرا آن را تصویر کرده نمی‌توانید، شما چرا زمین را، چرا قهرمانان را تصویر کرده نمی‌توانید؟ چهره و خصوصیات جسمانی آن‌ها را، واقعیت آن زمین را. برایم می‌گفت که در ما اصول شعر واقعی ریالیستی وجود ندارد، برای همین ما واقعیت را تصویر کرده نمی‌توانیم و در باره‌ی هر چیز سخن می‌زنیم، عمومی بیانش می‌کنیم. اما ما تصویر کردن واقعیت را از شعر روس یاد گرفتیم.

مهرداد: شعر شما از لحاظ ارزش‌های عینی در شعر فارسی بی‌نظیر است. در مقاله‌ام هم آن را یاد کرده‌ام، نظر شما در این باره چیست؟

قناعت: همی خیل است، شعر عرفانی دیگر است، جنبه‌ی عرفانی در سروش استالینگراد هم است، اما به شیوه‌ی عرفان فعال و اندیشه‌مند که با جامعه‌ی بشری وصل می‌جوید، با مرده‌ها و با زنده‌ها و با آنچه که می‌بینی، راه وصل در هر زمانی دیگر می‌شود، اگر با اصول مولانا می‌نوشتیم سروش استالینگراد به وجود نمی‌آمد، شعر مولانا شعر عالم پندار است که تنها به عارفان و چند عارف در دسترس است.

مهرداد: شعر شاگردان‌تان به خصوص شعر بازار صابر را چقدر می‌پسندید، او چقدر با معیارهایی که شما در شعر تاجیسکتان وضع کردید همنوایی کرد؟

قناعت: از این گروه، شعر بازار صابر چون طبیعی است، شعر طبیعت است و همچنان شعر طبیعت انسان محبوب بود، او قصرهای بزرگ را تصویر نمی‌کند دهکده خود را تصویر می‌کند.

مهرداد: یعنی بومی‌گرایی در شعرش زیاد است.

قناعت: بله بومی‌گرایی و تاجیک‌گرایی، همو صمیمیت و ساده‌گی تاجیکی، مشکلات سیاسی‌اش هم ناشی از همین ساده‌گی تاجیکی است (هردو می‌خندیم). مشکلات جهان را باید شناخت، آدم ساده و طبیعی که باشد اشتباه زیاد می‌کند، اول و آخر آن چه را که می‌گویی باید نتیجه‌اش را بیندیشی. او چیزی را که تأثیر بد هم می‌داشت به شعر می‌آورد و این برایش مشکل‌ساز می‌شد. شعر بسیار صمیمی و طبیعی و زیبا می‌گفت و شعرش در تاجیکستان محبوبیت زیاد دارد، به همین گونه است شعر لایق شیرعلی که در تاجیکستان محبوبیت دارد، چون زبان او زبان سمرقندی است، گویش سمرقندی زبان ادبی است. اندیشه‌ی او فراختر است، از سمرقند و بخارا و پنج‌رود تا بدخشان و تا هرات در شعرش است، مثلی که در همه جا دست دارد.

مهرداد: استاد چرا شعر عسکر حکیم با شعر افغانستان و ایران بیشتر شباهت دارد، از لحاظ زبان و تصاویر چون عینیت‌های شعر شما را ندارد و انتزاعات شعر ایران و افغانستان را دارد؟

قناعت: دلیلش این است که عسکر حکیم اول منقد خوب و شعر‌شناس بود. در سال‌های هفتاد میل کرد به شعر گفتن، اولین شعرش ترجمه‌ی مضحکه‌ی الهی (کمدی الهی) دانته بود، این کتاب را ترجمه کرد به زبان تاجیکی، بعد به شعر علاقه پیدا کرد، از تجربه‌ی شعر فارسی‌زبانان کنونی تأثیر پذیرفت، چون تحولات شعر تاجیکستان را ما ایجاد کردیم، او چیزی را که آماده بود گرفت. در تحولات شعر اشتراک و سهم نداشت، ما ایجاد کردیم زحمت از ما بود، او از سال‌های هفتاد و آخر هشتاد شروع می‌کند به شعر نوشتن.

مهرداد: در باره‌ی گلرخسار چه نظر دارید؟

قناعت:‌ شعر او مردمی و دهاتی است، از اول تا آخر دهاتی ماند، شعر او به بازار صابر نزدیکتر است.

مهرداد: استاد چرا غزل ننوشتید؟

قناعت:‌ من غزل هم گفتم، اما زمانی که ضرورت بود، در زمانی که شعر عرفانی نیاز بود غزل گفتم، در ابتدای درگیری‌های تاجیکی از آن‌ها (مردم تاجیکستان) خواستم که تحمل کنند، بزرگترین شاعران ما غزل گفتند و غزل را تا سرحد قدسیت و کتاب‌‌های مقدس رساندند، کسانی مانند خواجه حافظ، من بی‌نوا چرا غزل بگویم بعد از حافظ؟ هر کس حد و اندازه‌ی خودش را باید بشناسد، من شاعر دوران اتحاد شوروی و مربوط زمانه‌ی دیگر بودم.

مهرداد: بعد شعر غیرموزون را انتخاب کردید.

قناعت: بله شعری را که زمانوی بود، به درد مردم می‌خورد، ما ملت تاجیک را باید برای نبردهای آینده آماده می‌کردیم.

مهرداد: و این با غزل نمی‌شد؟

قناعت:‌ با غزل نمی‌شد، با غزل می‌توانید ذوق و سلیقه‌ی انسان را دیگر کنید، انسان با غزل دیگر کرده نمی‌شود. اگر انسان با غزل دیگر کرده می‌شد، حافظ ملت ما را به آسمان می‌برداشت. اما ملت ما همان ملتی که بود باقی ماند.

مهرداد: بعد با شعر شما این کار عملی شد، شعر شما چقدر تاجیکستان را متحول کرد؟

قناعت: با شعر ما اندیشه‌ی نو پدید آمد، تحول شد، صاحب هویت و ملت شدیم و ملت‌پرستی ایجاد شد، ایران‌پرستی (ایران تاریخی) پیدا شد.

مهرداد:‌ مردم شعر شما را می‌فهمیدند که چنین تحولی ایجاد کرد؟

قناعت: بله همه، از کودک تاپیر، در دبیرستان، در مکتب عالی، در کوچه، شعر مرا می‌خواندند. یعنی همه شعر مرا پذیرفتند، به خاطری که شعر من به نیازهای همان روز مردم جواب می‌گفت، اشاره به راه آینده بود، اشاره به این که در آن زمان راه ما همین است.

منبع: هشت صبح